167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • کافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر از اين
    ديده ايمان شود ار نوش کند کافر از اين
  • هر چه کني آن لب تو باشد غماز شکر
    هر حرکت که تو کني هست در آن لطف دفين
  • در مثل است کاشقران دور بوند از کرم
    ز اشقر مي کرم نگر با همگان فسانه کن
  • شو چو کليم هين نظر تا نکني به طشت زر
    آتش گير در دهان لب وطن زبانه کن
  • کهنه گر است اين زمان عمر ابد مجو در آن
    مرتع عمر خلد را خارج اين زمانه کن
  • جان من و جهان من زهره آسمان من
    آتش تو نشان من در دل همچو عود من
  • جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
    هيچ نبود در ميان گفت من و شنود من
  • آن نفس اين زمين بود چرخ زنان چو آسمان
    ذره به ذره رقص در نعره زنان که هاي من
  • گفت بلي به گل نگر چون ببرد قضا سرش
    خنده زنان سري نهد در قدم قضاي من
  • گفتم روزکي دو سه مانده ام در آب و گل
    بسته خوفم و رجا تا برسد صلاي من
  • گفت که باده دادمش در دل و جهان نهادمش
    بال و پري گشادمش از صفت صفاي من
  • پير کنون ز دست شد سخت خراب و مست شد
    نيست در آن صفت که او گويد نکته هاي من
  • از کف خويش جسته ام در تک خم نشسته ام
    تا همگي خدا بود حاکم و کدخداي من
  • کوري آنک گويد او بنده به حق کجا رسد
    در کف هر يکي بنه شمع صفا که همچنين
  • نفخ نفخت کرده اي در همه دردميده اي
    چون دم توست جان ني بي ني ما فغان مکن
  • پيش رو قطارها کرد مرا و مي کشد
    آن شتران مست را جمله در اين قطار من
  • عشق کشيد در زمان گوش مرا به گوشه اي
    خواند فسون فسون او دام دل شکار من
  • پيشتر آ دمي بنه آن بر و سينه بر برم
    گر چه که در يگانگي جان تو است جان من
  • در عجبي فتم که اين سايه کيست بر سرم
    فضل توام ندا زند کان من است آن من
  • در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهي
    تا همه شب نظر کني پيش طرب کنان من
  • خيره بماند جان من در رخ او دمي و گفت
    اي صنم خوش خوشين اي بت آب و آتشين
  • عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم
    اي مه غيب آن جهان در تبريز شمس دين
  • نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر
    چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان
  • بانگ رسيد در عدم گفت عدم بلي نعم
    مي نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمان
  • از غم دوري لقا راه حبيب طي شود
    در ره و منهج خدا هست خداي يار جان
  • جسم چو خانقاه جان فکرت ها چو صوفيان
    حلقه زدند و در ميان دل چو ابايزيد من
  • اين دل شهر رانده در گل تيره مانده
    ناله کنان که اي خدا کو حشم و تبار من
  • نيست شب سياه رو جفت و حريف روز من
    نيست خزان سنگ دل در پي نوبهار من
  • هيچ خمش نمي کني تا به کي اين دهل زني
    آه که پرده در شدي اي لب پرده دار من
  • گر تو مريد و طالبي هست مراد مطلق او
    ور تو اديم طايفي هست سهيل در يمن
  • آن دم کآفتاب او روزي و نور مي دهد
    ذره به ذره را نگر نور گرفته در دهن
  • خواب بديده ام قمر چيست قمر به خواب در
    زانک به خواب حل شود آخر کار و اولين
  • در شب شنبهي که شد پنجم ماه قعده را
    ششصد و پنجه ست و هم هست چهار از سنين
  • گفت که آه اگر تو خود بوزنه را نگفتيي
    ياد نبد ز بوزنه در دل هيچ مستعين
  • من شبم از سيه دلي تو مه خوب و مفضلي
    ظلمت شب عدم شود در رخ ماه راه بين
  • در تبريز شمس دين دارد مطلعي دگر
    نيست ز مشرق او مبين نيست به مغرب او دفين
  • از پس مرگ من اگر ديده شود خيال تو
    زود روان روان شود در پي تو روان من
  • من چو که بي نشان شدم چون قمر جهان شدم
    ديده بود مگر کسي در رخ تو نشان من
  • در ره تو کمين خسم از ره دور مي رسم
    اي دل من به دست تو بشنو داستان من
  • مرا در دل همي آيد که من دل را کنم قربان
    نبايد بددلي کردن ببايد کردن اين فرمان
  • اگر جانباز و عياري وگر در خون خود ياري
    پس گردن چه مي خاري چه مي ترسي چو ترسايان
  • مرا گفت آن جگرخواره که مهمان توام امشب
    جگر در سيخ کش اي دل کبابي کن پي مهمان
  • کباب است و شراب امشب حرام و کفر خواب امشب
    که امشب همچو چتر آمد نهان در چتر شب سلطان
  • گرفته جام چون مستان در او صد عشوه و دستان
    به پيشم داشت جام مي گه گر ميخواره اي بستان
  • ز هر ذره جدا صد نقش گوناگون بديد آيد
    که هر چه بوهريره را ببايد هست در انبان
  • چو طاسي سرنگون گردد رود آنچ در او باشد
    ولي سودا نمي تاند ز کاسه سر نگون رفتن
  • اگر پاکي و ناپاکي مرو زين خانه اي زاکي
    گناهي نيست در عالم تو را اي بنده چون رفتن
  • شناسد جان مجنونان که اين جان است قشر جان
    ببايد بهر اين دانش ز دانش در جنون رفتن
  • خرامان مي روي در دل چراغ افروز جان و تن
    زهي چشم و چراغ دل زهي چشمم به تو روشن
  • همه صاحب دلان گندم که بامغزند و بالذت
    همه جسمانيان چون که که بي مغزند در مطحن