نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
هر آن نقشي که پيش آيد
در
او نقاش مي بينم
براي عشق ليلي دان که مجنون وار مي گردم
تو تا دوري ز من جانا چنين بي جان همي گردم
چو
در
چرخم درآوردي به گردت زان همي گردم
مرا افتاد کار خوش زهي کار و شکار خوش
چو باد نوبهار خوش
در
اين بستان همي گردم
چه جاي باغ و بستانش که نفروشم به صد جانش
شدم من گوي ميدانش
در
اين ميدان همي گردم
تو را گويم چرا مستم ز لعلش بوي بردستم
کلند عشق
در
دستم به گرد کان همي گردم
قدح وارم
در
اين دوران ميان حلقه مستان
ز دست اين به دست آن بدين دستان همي گردم
سرم
در
چرخ کي گنجد که سر بخشيده فضل است
دلم شاد است و مي گويد غم رب الفلق دارم
چه داني تو که
در
باطن چه شاهي همنشين دارم
رخ زرين من منگر که پاي آهنين دارم
چو ديو و آدمي و جن همي بيني به فرمانم
نمي داني سليمانم که
در
خاتم نگين دارم
شعاع آفتابم من اگر
در
خانه ها گردم
عقيق و زر و ياقوتم ولادت ز آب و طين دارم
در
آن شربت که جان سازد دل مشتاق جان بازد
خرد خواهد که دريازد منش محرم نمي دارم
درافتادم
در
آب جو شدم شسته ز رنگ و بو
ز عشق ذوق زخم او سر مرهم نمي دارم
به هر هنگام هر مرغي به هر پري همي پرد
مگر من سنگ پولادم که
در
پرواز آغازم
به دنبل دنبه مي گويد مرا نيشي است
در
باطن
تو را بشکافم اي دنبل گر از آغاز بنوازم
از آن از خود همي رنجم که منهم
در
نمي گنجم
سزد چون سر نمي گنجد گر از دستار بگريزم
نيم بر پشت پالاني که
در
ميدان سپس مانم
نيم فلاح اين ده من که از سالار بگريزم
همي گويم دلا بس کن دلم گويد جواب من
که من
در
کان زر غرقم چرا ز ايثار بگريزم
نهادم پاي
در
عشق که بر عشاق سر باشم
منم فرزند عشق جان ولي پيش از پدر باشم
زماني بر کف عشقش چو سيمابي همي لرزم
زماني
در
بر معدن همه دل همچو زر باشم
منم پيدا و ناپيدا چو جان و عشق
در
قالب
گهي اندر ميان پنهان گهي شهره کمر باشم
در
آن محوي که شمس الدين تبريزيم پالايد
ملک را بال مي ريزد من آن جا چون بشر باشم
همه اجزاي عالم را غم تو زنده مي دارد
منم کز تو غمي خواهم که
در
وي مستقل باشم
چو زان يوسف جدا مانم يقين
در
بيت احزانم
حريف ظن بد باشم نديم هر ندم باشم
ببندم گردن غم را چو اشتر مي کشم هر جا
بجز خارش ننوشانم چو
در
باغ ارم باشم
مرا وامي است
در
گردن که بسپارم به عشقش جان
ولي نگزارمش تا از تقاضا ممتحن باشم
چو يار ذوفنون من زند پرده جنون من
خدا داند دگر کس ني که آن دم
در
چه فن باشم
گهي با خويش
در
جنگم گهي بي خويشم و دنگم
چو آمد يار گلرنگم چرا با اين سه فن باشم
خمش کن اي دل گويا که من آواره خواهم شد
وطن آتش گرفت از تو چگونه
در
وطن باشم
اگر من
در
وطن باشم وگر بيرون ز تن باشم
ز تاب شمس تبريزي سهيل اندر يمن باشم
يقين هر چشم جو گردد چو آن آب روان آمد
چو
در
جلوه ست حسن او چه بند بوالحسن باشم
اگر چه
در
لگن بودم مثال شمع تا اکنون
چو شمعم جمله گشت آتش چرا اندر لگن باشم
چو
در
شطرنج شد قايم بريزد نرد شش پنجي
بگويم مات غم باشم اگر اين نرد مي دانم
در
اين درگاه بي چوني همه لطف است و موزوني
چه صحرايي چه خضرايي چه درگاهي نمي دانم
هزاران جان يعقوبي همي سوزد از اين خوبي
چرا اي يوسف خوبان
در
اين چاهي نمي دانم
وجود من عزبخانه ست و آن مستان
در
او جمعند
دلم حيران کز ايشانم عجب يا خود من ايشانم
اگر من جنس ايشانم وگر من غير ايشانم
نمي دانم همين دانم که من
در
روح و ريحانم
منم افتاده
در
سيلي اگر مجنون آن ليلي
ز من گر يک نشان خواهد نشاني هاش بنمايم
ز شب هاي من گريان بپرس از لشکر پريان
که
در
ظلمت ز آمدشد پري را پاي مي سايم
رها کن تا چو خورشيدي قبايي پوشم از آتش
در
آن آتش چو خورشيدي جهاني را بيارايم
در
آن مطبخ درافتادم که جان و دل کباب آمد
من اين گنديده طزغو را نمي دانم نمي دانم
يکي عاقل ميان ما به دارو هم نمي يابد
در
اين زنجير مجنونان چه مجنون مي شود مردم
ميان روزه داران خوش شراب عيد
در
مي کش
نه آن مستي که شب آيي ز ترس خلق چون کزدم
يکي عاقل ميان ما به دار وهم نمي يابند
در
اين زنجير مجنونان چه مجنون مي شود مردم
ميان روزه داران خوش شراب عشق
در
مي کش
نه آن مستي که شب آيي ز شرم خلق چون کزدم
وگر
در
راه بازار غم عشقت خريدارم
به صد جان ها بنفروشم ز عشقت آنچ من دارم
مرا چون دايه قدسي به شير لطف پرورده ست
ملامت کي رسد
در
من که برگ غم نمي دارم
چنان
در
نيستي غرقم که معشوقم همي گويد
بيا با من دمي بنشين سر آن هم نمي دارم
اي عشق که کردستي تو زير و زبر خوابم
تا غرقه شده ست از تو
در
خون جگر خوابم
پر کن ز مي پيشين بنشين بر من بنشين
بنشين که چنين وقتي
در
خواب همي جستم
خورشيد حمل کي بود اي گرمي تو بي حد
اي محو شده
در
تو هم گرمم و هم سردم
صفحه قبل
1
...
3178
3179
3180
3181
3182
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن