167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • من و دزديده در آن چاک گريبان ديدن
    جلوه يوسفي از رخنه زندان ديدن
  • آنچه از زخم زبان بر سر مجنون آمد
    معتکف در دهن شير توان گرديدن
  • هست در هر نظري حسن ترا جلوه خاص
    از تماشاي تو چون سير توان گرديدن؟
  • در طلب باش که هر چند سر آيد روزت
    تازه چون صبح به شبگير توان گرديدن
  • چه شوي در دل فولاد حصاري، چو ترا
    جوهري هست که شمشير توان گرديدن
  • چه کند سختي ايام به ما بي خبران؟
    رخنه در قصر حيات تو ز هر خنديدن
  • آنچنان در دهن تيغ به رغبت بروم
    که فراموش کند صبح ظفر، خنديدن
  • صائب از عاقبت خنده بينديش که صبح
    غوطه در خون جگر زد ز شکر خنديدن
  • چند چون مردم کوتاه نظر خنديدن؟
    در شبستان فنا همچو شرر خنديدن
  • صدف پاک گهر از دل من دارد ياد
    در وطن غنچه نشستن، به سفر خنديدن
  • رشک در ناخن حساد چرا ني نکند؟
    شد علم خامه صائب به شکر خنديدن
  • سبزه در زير سر سنگ ترقي نکند
    قدمي پيش نه از سايه ديوار وطن
  • سينه خويش به روشنگر غربت برسان
    تا به کي صبر کني در ته زنگار وطن؟
  • در سفر محنت چه زود به سر مي آيد
    همه عمر به چاه است گرفتار وطن
  • اي که در آتشي از درد سر آزادي
    چندي از چوب قفس صندل پيشاني کن
  • گفتمت صائب ازان زلف ببر، نشنيدي
    اين زمان دست در آغوش پريشاني کن
  • موي در ديده صاحب نظران عيب بود
    از غم موي ميانان تن خود موي مکن
  • ندهد تن به کشاکش دل ديوانه من
    چون کمان زور بود قفل در خانه من
  • باد دستي گره از خرمن من واکرده است
    جمع در حوصله مور شود دانه من
  • مي کشد دامن رعنايي فانوس به خاک
    شمع در حسرت خاکستر پروانه من
  • غم دنيا نبود در دل ديوانه من
    ديو را راه نباشد به پريخانه من
  • زلف چون حاشيه بر گرد سرش مي گردد
    در کتابي که بود شرح پريشاني من
  • چون رگ سنگ، زمين گير گران پروازي است
    مژه در ديده آسوده حيراني من
  • هر چه در خاطر من مي گذرد مي دانند
    سادگي آينه بسته است به پيشاني من
  • در خزان ناله رنگين بهاران دارند
    بلبلان چمن از سلسله جنباني من