نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
زان صورت صورت گسل کو منبع جان است و دل
تن ريخته از شرم او بگريخته جان
در
حرم
من چون شوم کوته نظر
در
عشق آن بحر گهر
کز ساحل درياي جان آيد بشارت دم به دم
تلوين اين رخسار بين
در
عشق بي تلوين شهي
گاه از غمش چون زعفران گاه از خجالت چون بقم
من نور پاکم اي پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نيستم من
در
شهوار آمدم
اي شمس تبريزي نظر
در
کل عالم کي کني
کاندر بيابان فنا جان و دل افگار آمدم
چون اين بنا برکنده شد آن گريه هامان خنده شد
چون
در
بنا بستم نظر آهنگ درباني کنم
در
چاه تخمي کاشتن بي عقل را باشد روا
اين جا به داد عقل کل کشت بياباني کنم
تا که فتادم چو صدا ناگه
در
چنگ غمت
از هوس زخمه تو کم ز يکي تار شدم
چرخ بگرديد بسي تا که چنين چرخ زدم
يار بناليد بسي تا که
در
اين غار شدم
گفت که تو کشته نه اي
در
طرب آغشته نه اي
پيش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
شکر کند کاغذ تو از شکر بي حد تو
کآمد او
در
بر من با وي ماننده شدم
پرده مکن پرده مدر
در
سپس پرده مرو
راه بده راه بده يا تو برون آ ز حرم
لاف زنم لاف که تو راست کني لاف مرا
ناز کنم ناز که من
در
نظرت معتبرم
چه عجب ار خوش خبرم چونک تو کردي خبرم
چه عجب ار خوش نظرم چونک تويي
در
نظرم
من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربي
آن طربت
در
طلبم پا زد و برگشت سرم
گر چه
در
اين شور و شرم غرقه بحر شکرم
گر چه اسير سفرم تازه به بوي وطنم
تا که رگي
در
تن من جنبد من سوي وطن
باشم پران و دوان اي شه شيرين ذقنم
الحق جانا چه خوشي قوس وفا را تو کشي
در
دو جهان ديده بود هيچ کسي چون تو صنم
خسته دام است دلم بر
در
و بام است دلم
شاهد دل را بکشم سوي خريدار روم
گفت مرا
در
چه فني کار چرا مي نکني
راه دکانم بنما تا که پس کار روم
چونک من از دست شدم
در
ره من شيشه منه
ور بنهي پا بنهم هر چه بيابم شکنم
بي تو اگر گل شکنم خار شود
در
کف من
ور همه خارم ز تو من جمله گل و ياسمنم
دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم
هر نفسي کوزه خود بر
در
ساقي شکنم
چونک تويي مير مرا
در
بر خود گير مرا
خاک تو بادا کلهم دست تو بادا کمرم
عالم اين خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
در
دل کفر آمده ام تا که به ايمان برسم
آهن پولاد و حجر
در
کف تو موم شود
من که همه موم توام چونک بدين سان نشوم
لذت نامه هاي تو ذوق پيام هاي تو
مي نرود سوي لبم سخت شده ست
در
برم
اوست نشسته
در
نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
در
هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
در
دل هر فغان او چاشني سرشته ام
تا نبري گمان که من سهو و خطاش مي زنم
ساغر مي خيال تو بر کف من نهاد دي
تا بنديدمت
در
او ميل نشد به ساغرم
اي تو بداده
در
سحر از کف خويش باده ام
ناز رها کن اي صنم راست بگو که داده ام
چشم بدي که بد مرا حسن تو
در
حجاب شد
دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشاده ام
کمر نابسته
در
خدمت مرا تاج خرد داد او
تو خود انديشه کن با خود چه بخشد گر بپيوندم
کشيد اين دل گريبانم به سوي کوي آن يارم
در
آن کويي که مي خوردم گرو شد کفش و دستارم
مپرس از کشتي و دريا بيا بنگر عجايب ها
که چندين سال من کشتي
در
اين خشکي همي رانم
دلم پر گشت از مهري که بر چشمت از او مهري
اگر
در
پيش محرابم وگر کنج خراباتم
به لخت اين دل پاره مگر رحمت شد آواره
مرا فرياد رس آخر که
در
درياي آفاتم
بتان بس ديده ام جانا وليکن ني چنين زيبا
تويي پيوندم و خويشم کنون
در
خويش درجستم
شنيدم ز آسمان روزي که دارم از غمت سوزي
ز رفعت هاي سوز او
در
اين گردش خميدستم
چو سوسن صد زبان دارد جهان
در
شکر و آزادي
کز آن جان و جهان خورش مزيد اندر مزيدستم
به دست من بجز سيخي از آن تتماج او نامد
ولي چون سيخ سرتيزم
در
آنچ مستفيدستم
شکوفه چون همي ريزد عقيبش ميوه مي خيزد
بقا
در
نفي دان که من بديد از نابديدستم
بنال اي يار چون سرنا که سرنا بهر ما نالد
از آن دم ها پرآتش که
در
سرنا دميدستم
مجو از من سخن ديگر برو
در
روضه اخضر
از آن حسن و از آن منظر بجو که من خريدستم
مرا جاني
در
اين قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نيستي جانا به عشق تو برون جستم
زهي لطف خيال او که چون
در
پاش افتادم
قدم هاي خيالش را به آسيب دو لب خستم
جگر خون شد ز صيادي مرا باري
در
اين وادي
ز صيدم چون نبد شادي شدم من صيد و وارستم
چه کردي آخر اي کودن نشاندي گل
در
اين گلخن
نرست از گلشنت برگي وليک از خار تو خستم
نخواهم خانه اي
در
ده نه گاو و گله فربه
وليکن مست سالارم پي سالار مي گردم
صفحه قبل
1
...
3177
3178
3179
3180
3181
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن