167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سجده مي آرند خورشيد و مه و انجم ترا
    قسمت يوسف نشد در خواب، بازاري چنين
  • خانه چشمش به آب زندگاني مي رسد
    هر که دارد در نظر خورشيد رخساي چنين
  • بي دل دين کرد خال زير زلف او مرا
    در کمين کس مباد دزد عياري چنين
  • سبزه خط برنمي گرداند از شمشير روي
    بود اين آيينه را در کار زنگاري چنين
  • دل نگيرد يک نفس در سينه تنگم قرار
    عالم امکان ندارد خانه بيزاري چنين
  • اگر چه دستشان کوتاهتر از آستين باشد
    بود گوي فلک ها در خم چوگان درويشان
  • ز کوه قاف اگر باشد شکوه سلطنت افزون
    پر کاهي ندارد وزن در ميزان درويشان
  • ز شادي در حريم دلگشاي سينه عاشق
    به شکر خنده چون سوفان بگشايد دهان پيکان
  • اگر در دامن محشر گنه اين آبرو دارد
    بسا خجلت که خواهد شد گريبانگير معصومان
  • همان از تير باران حوادث نيستم ايمن
    شوم در چشم مور از ناتواني ها اگر پنهان
  • ز شکر خنده پنهان نشد کم زهر چشم او
    نماند تلخي بادام هرگز در شکر پنهان
  • به خودسازي قناعت از بهار و زندگاني کن
    مکن در فصل گل اوقات صرف آشيان بستن
  • وصال شسته رويان گريه ها در آستين دارد
    به گل پيراهنان چسبان نبايد چون قبا گشتن
  • پر کاهي است دنيا در نظر آزادمردان را
    به تحصيلش نمي يابد سبک چون کهربا گشتن
  • ترقي در تنزل بوده است اقبالمندان را
    که ابراهيم ادهم شد تمام از دولت افتادن
  • درخت خشک از سعي بهاران برنمي گيرد
    چه حاصل در کهنسالي به فکر طاعت افتادن؟
  • شکايت مي کنند از تنگدستي کوته انديشان
    که کافر نعمتي بار آورد در نعمت افتادن
  • برات سرنوشت آسماني برنمي گردد
    چه لازم در طلسم اختيار ساعت افتادن؟
  • شود همدست با فرهاد چون عشق قوي بازو
    تواند دست جرأت بيستون را در کمر کردن
  • بينديش از خدا اي محتسب انصاف پيدا کن
    مروت نيست در فصل بهاران مي گران کردن
  • اگر در دعوي آزادگي ثابت قدم باشي
    به زير بار دل رقص صنوبر مي توان کردن
  • ترا انديشه فردا رسد امروز در خاطر
    اگر امروز را فرداي محشر مي توان کردن
  • عيار وحشت او را نمي دانم، همين دانم
    که ايام حيات من سرآمد در کمين کردن
  • ندارد استخوان پهلوي من چون صدف چربي
    نه آسان است صائب قطره را در سمين کردن
  • اگر روي عرقناک تو در مد نظر باشد
    چو آب زندگي گرماي محشر مي توان خوردن