167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • تا ديده ها گذاره شود از حجاب ها
    تا وارهد ز خانه و مان و ز بام و در
  • بي چون و بي چگونه برون از رسوم و فهم
    بي دست مي سريشد در غيب صد خمير
  • منکر شه کور زاد بي خبر و کور باد
    از شه ما شمس دين در تبريز افتخار
  • بر سر من چون کلاه ساز شها تختگاه
    در بر خود چون قبا تنگ بگيرم به بر
  • گفت کسي عشق را صورت و دست از کجا
    منبت هر دست و پا عشق بود در صور
  • زانک تو در سردسير داشته اي رخت خشک
    خشک لب و چشم تر بوده اي از خشک و تر
  • اي که به زنبيل تو هيچ کسي نان نريخت
    در بن زنبيل خود هم بطلب اي فقير
  • بحر از اين دم به جوش کوه از اين لعل پوش
    نوح از اين در خروش روح از اين شرمسار
  • بشنو از چپ و راست مژده سعادت تو راست
    بخت صفا در صفاست تا تو توي اختيار
  • شکار را به دو صد ناز مي برد اين شير
    شکار در هوس او دوان قطار قطار
  • به مصطفي و به هر چار يار فاضل او
    که پنج نوبت ما مي زنند در اسرار
  • مرا در اين شب دولت ز جفت و طاق مپرس
    که باده جفت دماغست و يار جفت کنار
  • در آن زمان که عسل هاي فقر مي ليسيم
    به چشم ما مگسي مي شود سپه سالار
  • نه يوسفي به سفر رفت از پدر گريان
    نه در سفر به سعادت رسيد و ملک و ظفر
  • چنان نشسته بر آن تخت او که پنداري
    در امر و نهي خداوند بد سنين و شهور
  • به من نگر که منم مونس تو اندر گور
    در آن شبي که کني از دکان و خانه عبور
  • منم چو عقل و خرد در درون پرده تو
    به وقت لذت و شادي به گاه رنج و فتور
  • قرار دولت او خواه و از قرار مپرس
    که نيست از رخ او در دلم قرار قرار
  • کسي بگفت ز ما يا از اوست نيکي و شر
    هنوز خواجه در اينست ريش خواجه نگر
  • دود به لب لب اين جوي تا لب دريا
    دلي که خست در اين راه ها ز خار سفر
  • سفر سفر چو چنان يار غار در سفرست
    تو بخت بخت سفر دان و کار کار سفر
  • چنان شوي که مکان و زمان و اهل زمان
    دگر نتاند کردن به فعل در تو اثر
  • اي خواجه من آغشته ام بي شرم و بي دل گشته ام
    اسپر سلامت نيستم در پيش تيغم چون سپر
  • اندر تن من گر رگي هشيار يابي بردرش
    چون شيرگير او نشد او را در اين ره سگ شمر
  • خاموش شو و محرم مي خور مي جان هر دم
    در مجلس رباني بي حلق و لب و ساغر
  • گفتمش روح خود تويي عجبا چيست آن دگر
    هله اي ناي خوش نوا هله اي باد پرده در
  • در سماع آفتاب اين ذره ها چون صوفيان
    کس نداند بر چه قولي بر چه ضربي بر چه ساز
  • غير عاشق دان که چون سرما بود اندر خزان
    در ميان آن خزان باشد دل عاشق تموز
  • عاشق و شهوت کجا جمع آيد اي تو ساده دل
    عيسي و خر در يکي آخر کجا دارند پوز
  • اگر آتش است يارت تو برو در او همي سوز
    به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز
  • چشمي که غرقه بود به خون در شب فراق
    آن چشم روي صبح به ديدن گرفت باز
  • اي آب زندگاني بخشا بر آن کسي
    کو پيش از اين فراق در آن آب کرد پوز
  • آن سو که نکته ها و رموز چو جان رسد
    اي عمر باد داده تو در نکته و رموز
  • دوش مرا شاه خواند بر سر من حکم راند
    در تن من خون نماند خون دل رز بريز
  • با دل و جان ياغيم بي دل و جان مي زيم
    باطن من صيد شاه ظاهر من در گريز
  • تشنه ترم من ز ريگ ترک سبو گير و ديگ
    با جگر مرده ريگ ساقي جان در ستيز
  • تا مي دل خورده ام ترک جگر کرده ام
    چونک روم در لحد زان قدحم کن جهيز
  • روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
    که قدر از چو تو بدري بيافت آن اعزاز
  • در دل کان نقد زري غايبي از ديدن خود
    رقص کنان شعله زنان برجه از اين کار و مترس
  • روي ويست گلستان مار بود در او نهان
    جعد ويست همچو شب مجمع دزد و هر عسس
  • آن خروسي که تو را دعوت کند سوي خدا
    او به صورت مرغ باشد در حقيقات انگلوس
  • گفتند از اين دو يا رب پيش تو کيست بهتر
    زين هر دو چيست بهتر در منهج مؤسس
  • اين دو به کار نايد جز ناروا نشايد
    اي واي آن که در وي باشد حسد مغرس
  • خاصيت مرغ چيست آنک ز روزن پرد
    گر تو چو مرغي بيا برپر و از در مپرس
  • شنيده اي که در اين راه بيم جان و سر است
    چو يار آب حياتست از اين پيام مترس
  • باور کند خود عاقلي در ظلمت آب و گلي
    مانند تو موسي دلي مانند من هارون خوش
  • از نغمه تو ذره ها گر رقص آرد چه عجب
    نک طور موسي از وله رقصان در آن هامون خوش
  • باشد به صورت خوش نما راه خوشي بسته شده
    چون زهر مار کوهيي بنهفته در معجون خوش
  • يا همچو گور کافران پرمحنت و زخم گران
    پيچيده بيرون گور را در اطلس و اکسون خوش
  • اي مايه صد بي هشي دي از طريق سرکشي
    گفتي مرا چوني خوشي در حيرت بي چون خوش