167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • بدرد عشق او ميساز کاندر قصر اقبالش
    چو حلقه پيش در ماني اگر در بند درماني
  • ز فيض رحمت ايزد طراز آستين يابي
    اگر در چشم دل زان در غبار آستان بيني
  • روح را در طلبش عاجز و حيران يابي
    عقل را در صفتش واله و شيدا بيني
  • آتش عشق گهي در دل يوسف يابي
    گاه در جان غم اندوز زليخا بيني
  • گاه از ديده مجنون نگرد در ليلي
    گاه در ديدنش از ديده ليلا بيني
  • آنچنان گنج که در عرش نگنجيد حسين
    ديده بگشاي که در کنج سويدا بيني
  • بار ديگر فتنه اي در انس و جان انداختي
    چهره بنمودي و آتش در جهان انداختي
  • تيغ بي باکي نهاده در کف سلطان عشق
    رسم يغماي خرد در ملک جان انداختي
  • چنانکه در ره عشقت يگانه است حسين
    تو نيز در همه عالم بحسن ممتازي
  • درع حکمت چو بپوشي و درآئي در صف
    شير در بيشه معني کندت روباهي
  • سوختي در يکنفس خاشاک هستي حسين
    ز آتش غيرت که در وي ناگهان انداختي
  • در خرابات عشق بيدل و مست
    ميروم روز و شب سبو در دست
  • با من همه عمر در وصالي
    در هستي خود من از تو مهجور
  • در ده قدحي ز باده دوش
    اي ساقي جان که در خماريم
  • بگذر از خود که در حريم وصال
    در نگنجي اگر چه يک موئي
  • مثنوي معنوي

  • درميان گريه خوابش در ربود
    ديد در خواب او که پيري رو نمود
  • در علاجش سحر مطلق را ببين
    در مزاجش قدرت حق را ببين
  • ترجماني هرچه ما را در دلست
    دستگيري هر که پايش در گلست
  • عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
    شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
  • شمس جان کو خارج آمد از اثير
    نبودش در ذهن و در خارج نظير
  • خار در پا شد چنين دشوارياب
    خار در دل چون بود وا ده جواب
  • عشق زنده در روان و در بصر
    هر دمي باشد ز غنچه تازه تر
  • گر خضر در بحر کشتي را شکست
    صد درستي در شکست خضر هست
  • لعنة الله اين عمل را در قفا
    رحمة الله آن عمل را در وفا
  • در نماز و روزه و حج و زکات
    با منافق مؤمنان در برد و مات
  • بحر تلخ و بحر شيرين در جهان
    در ميانشان برزخ لا يبغيان
  • در هزاران لقمه يک خاشاک خرد
    چون در آمد حس زنده پي ببرد
  • کو چه آميزد ز اغراض نهان
    در عبادتها و در اخلاص جان
  • وز صفيري باز دام اندر کشي
    جمله را در داد و در داور کشي
  • ور حسد گيرد ترا در ره گلو
    در حسد ابليس را باشد غلو
  • در يکي گفته کزين دو بر گذر
    بت بود هر چه بگنجد در نظر
  • در يکي گفته که آنچت داد حق
    بر تو شيرين کرد در ايجاد حق
  • بر تو آسان کرد و خوش آن را بگير
    خويشتن را در ميفکن در زحير
  • در يکي گفته که استادي طلب
    عاقبت بيني نيابي در حسب
  • گفت حجتهاي خود کوته کنيد
    پند را در جان و در دل ره کنيد
  • انبيا در کار دنيا جبري اند
    کافران در کار عقبي جبري اند
  • تا به زير چرخ ناري چون حطب
    من نسوزم در عنا و در عطب
  • در معاني قسمت و اعداد نيست
    در معاني تجزيه و افراد نيست
  • دل ترا در کوي اهل دل کشد
    تن ترا در حبس آب و گل کشد
  • طفل ازو بستد در آتش در فکند
    زن بترسيد و دل از ايمان بکند
  • آنچ مي ماليد در روي کسان
    جمع شد در چهره آن ناکس آن
  • من ز سگ کم نيستم در بندگي
    کم ز ترکي نيست حق در زندگي
  • مردم نفس از درونم در کمين
    از همه مردم بتر در مکر و کين
  • چون فضولي گشت و دست و پا نمود
    در عنا افتاد و در کور و کبود
  • جبر تو خفتن بود در ره مخسپ
    تا نبيني آن در و درگه مخسپ
  • نام و ناموس ملک را در شکست
    کوري آنکس که در حق درشکست
  • گر چه پنهان خار در آبست پست
    چونک در تو مي خلد داني که هست
  • بعد از آن گفتند کاي خرگوش چست
    در ميان آر آنچ در ادراک تست
  • وانک پايش در ره کوشش شکست
    در رسيد او را براق و بر نشست
  • گر ترا اشکال آيد در نظر
    پس تو شک داري در انشق القمر