167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • نقش بند جان که جان ها جانب او مايلست
    عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
  • پنبه ها در گوش کن تا نشنوي هر نکته اي
    زانک روح ساده تو زنگ ها را قابلست
  • سال ها شد که بيرون درت چون حلقه ايم
    بر در تو حلقه بودن هيچ عاري هست نيست
  • بر در انديشه ترسان گشته ايم از هر خيال
    خواجه را اين جا خيالي هست آري هست نيست
  • اي دل جاسوس من در پيش کيکاووس من
    جز صلاح الدين ز دل ها هوشياري هست نيست
  • ببر اي عشق چو موسي سر فرعون تکبر
    هله فرعون به پيش آ که گرفتم در و بامت
  • هله تا ياوه نگردي چو در اين حوض رسيدي
    که تکش آب حياتست و لبش جاي اقامت
  • چو در اين حوض درافتي همه خويش بدو ده
    به مزن دستک و پايک تو به چستي و شهامت
  • چونک از دور دلت همچو زنان مي لرزد
    تو چه داني که در آن جنگ دل مردان چيست
  • دل به جا دار در آن طلعت باهيبت او
    گر تو مردي که رخش قبله گه مردانست
  • دست بردار ز سينه چه نگه مي داري
    جان در آن لحظه بده شاد که مقصود آنست
  • گنج يابي و در او عمر نيابي تو به گنج
    خويش درياب که اين گنج ز تو بر گذرست
  • خويش درياب و حذر کن تو وليکن چه کني
    که يکي دزد سبک دست در اين ره حذرست
  • تا در اين آب و گلي کار کلوخ اندازيست
    گفت و گو جمله کلوخ ست و يقين دل شکنست
  • در جهان فتنه بسي بود و بسي خواهد بود
    فتنه ها جمله بر آن فتنه ما مفتتنست
  • جان جان ست وگر جاي ندارد چه عجب
    اين که جا مي طلبد در تن ما هست کجاست
  • غمزه چشم بهانه ست و زان سو هوسي ست
    و آنک او در پس غمزه ست دل خست کجاست
  • هر کي در خواب خيال لب خندان تو ديد
    خواب از او رفت و خيال لب خندان ننشست
  • روز و شب خدمت تو بي سر و بي پا چه خوشست
    در شکرخانه تو مرغ شکرخا چه خوشست
  • گر چه شب بازرهد خلق ز انديشه به خواب
    در رخ شمس ضحي ديده بينا چه خوشست
  • که صدا دارد و در کان زر صامت هم هست
    گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست
  • تشنه بر لب جو بين که چه در خواب شدست
    بر سر گنج گدا بين که چه پرتاب شدست
  • اي بسا خشک لبا کز گره سحر کسي
    در ارس بي خبر از آب چو دولاب شدست
  • فکرتي کان نبود خاسته از طبع و دماغ
    نيست در عالم اگر باشد آن فکرت تو است
  • گر در بسته کند منع ز هفتاد بلا
    تا که اين سيل بلا آمد و از بند گذشت
  • بر در خانه دل اين لگد سخت مزن
    هان که ويران شود اين خانه دل يک خشته ست
  • گر نه در ناي دلي مطرب عشقش بدميد
    هر سر موي چو سرناي چه نالان شده است
  • خامش که گر بگويم من نکته هاي او را
    از خويشتن برآيي ني در بود نه بامت
  • چون جان جان وي آمد از وي گزير نيست
    من در جهان نديدم يک جان عدوي دوست
  • پهلوي او نشين که امير است و پهلوان
    گل در رهش بکار که سروي و سوسني است
  • آن صورت نهان که جهان در هواي او است
    بر آب و گل به قدرت يزدان منقش است
  • در عاشقي نگر که رخش بوسه گاه او است
    منگر بدانک زرد و ضعيف و مکرمش است
  • تو مرد را ز گرد نداني چه مرديست
    در گرد مرد جوي که با گرد کار نيست
  • در بارگاه ديو درآيي که داد داد
    داد از خداي خواه که اين جا همه دده ست
  • اي آنک باده هاي لبش را تو منکري
    در چشم من نگر که پر از مي چو ساغرست
  • اي سيمبر به من نظري کن زکات حسن
    کاين چشم من پر از در و رخسار از زرست
  • صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم
    اين وام از کي خواهم و آن چشم خود که راست
  • ابروم مي جهيد و دل بنده مي طپيد
    اين مي نمود رو که چنين بخت در قفاست
  • کبر و مني خلق حجاب تو مي شود
    در سايه بود از تو کسي کو مني نداشت
  • دل در کف تو از تو وليکن ز شرم تو
    سيماب وار بر کف تو ساکني نداشت
  • جان چست شد که تا بپرد وين تن گران
    هم در زمين فروشد و بر آسمان نرفت
  • در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
    بي کار و بار عشق بر دوست بار نيست
  • چون ساده شد ز نقش همه نقش ها در اوست
    آن ساده رو ز روي کسي شرمسار نيست
  • از عيب ساده خواهي خود را در او نگر
    کو را ز راست گويي شرم و حذار نيست
  • بي حد و بي کناري نايي تو در کنار
    اي بحر بي امان که تو را زينهار نيست
  • اي مرده اي که در تو ز جان هيچ بوي نيست
    رو رو که عشق زنده دلان مرده شوي نيست
  • گر نه کژي همچو چنگ واسطه ناي چيست
    در هوس آن سري اوست که هم پاي ماست
  • گر چه که ما هم کژيم در صفت جسم خويش
    بر سر منشور عشق جسم چو طغراي ماست
  • شاه در اين دم به بزم پاي طرب درنهاد
    بر سر زانوي شه تکيه و بالين که راست
  • در دل ما درنگر هر دم شق قمر
    کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست