نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
از عشق تاجداران
در
چرخ او چو باران
آن جا قبا چه باشد اي خوش کمر به رقص آ
در
دست جام باده آمد بتم پياده
گر نيستي تو ماده زان شاه نر به رقص آ
در
واقعه بديدم کز قند تو چشيدم
با آن نشان که گفتي اين بوسه نام زد را
بشکن سبو و کوزه اي ميرآب جان ها
تا وا شود چو کاسه
در
پيش تو دهان ها
گر بحر مي بريزي ما سير و پر نگرديم
زيرا نگون نهادي
در
سر کدوي ما را
سيلي خورند چون دف
در
عشق فخرجويان
زخمه به چنگ آور مي زن سه توي ما را
زان روز ما و ياران
در
راه عهد کرديم
پنهان کنيم سر را پيش افکنيم سر را
خورشيد و ماه و اختر رقصان بگرد چنبر
ما
در
ميان رقصيم رقصان کن آن ميان را
روز از سفر به فاقه و شب ها قرار ني
در
عشق حج کعبه و ديدار مصطفا
ما شير از او خوريم و همه
در
پيش پريم
گر شرق و غرب تازد ور جانب سما
ما همچو آب
در
گل و ريحان روان شويم
تا خاک هاي تشنه ز ما بر دهد گيا
کان جا
در
آتش است سه نعل از براي تو
وان جا به گوش تست دل خويش و اقربا
هر چار عنصرند
در
اين جوش همچو ديک
ني نار برقرار و نه خاک و نم هوا
گه خاک
در
لباس گيا رفت از هوس
گه آب خود هوا شد از بهر اين ولا
دريا به جوش از تو که بي مثل گوهري
کهسار
در
خروش که اي يار غار ما
چند گريزي ز ما چند روي جا به جا
جان تو
در
دست ماست همچو گلوي عصا
مرده دل و مرده جو چون پسر مرده شو
از کفن مرده ايست
در
تن تو آن قبا
جغد نه اي بلبلي از چه
در
اين منزلي
باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا
اي همه خوبي تو را پس تو کرايي که را
اي گل
در
باغ ما پس تو کجايي کجا
سرو اگر سر کشيد
در
قد تو کي رسيد
نرگس اگر چشم داشت هيچ نديد او تو را
عمر اواني ست و وصل شربت صافي
در
آن
بي تو چه کار آيدم رنج اواني مرا
خم که
در
او باده نيست هست خم از باد پر
خم پر از باد کي سرخ کند روي ها
هست تهي خارها نيست
در
او بوي گل
کور بجويد ز خار لطف گل و بوي ها
بماند نيم غزل
در
دهان و ناگفته
ولي دريغ که گم کرده ام سر و پا را
تو جامه گرد کني تا ز آب تر نشود
هزار غوطه تو را خوردني ست
در
دريا
چو آب بحر سفر کرد بر هوا
در
ابر
خلاص يافت ز تلخي و گشت چون حلوا
شرابخانه درآ و
در
از درون دربند
تو از کجا و بد و نيک مردمان ز کجا
تو را چو
در
دگري ضرب کرد همچو عدد
ز ضرب خود چه نتيجه همي کند پيدا
چو ضرب ديدي اکنون بيا و قسمت بين
که قطره اي را چون بخش کرد
در
دريا
چو آسمان و زمين
در
کفش کم از سيبي ست
تو برگ من بربايي کجا بري و کجا
خراب و مست شوم
در
کمال بي خويشي
نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا
مرا تو گوش گرفتي همي کشي به کجا
بگو که
در
دل تو چيست چيست عزم تو را
چو گوش چرخ و زمين و ستاره
در
کف توست
کجا روند همان جا که گفته اي که بيا
به حق آن لب شيرين که مي دمي
در
من
که اختيار ندارد به ناله اين سرنا
در
اين چهي تو چو يوسف خيال دوست رسن
رسن تو را به فلک هاي برترين کشدا
دمشق چه که بهشتي پر از فرشته و حور
عقول خيره
در
آن چهره ها و غبغب ها
ز شاه تا به گدا
در
کشاکش طمعند
به عشق بازرهد جان ز طمع و مطلب ها
گداي عشق شمر هر چه
در
جهان طربيست
که عشق چون زر کانست و آن مذهب ها
دو چشم بسته تو
در
خواب نقش ها بيني
دو چشم باز شود پرده آن تماشا را
هستي تو فخر ما هستي ما عار ما
احمد و صديق بين
در
دل چون غار ما
گر
در
آتش با توايم نور گردد نار ما
ور به جنت بي توايم نار شد انوار ما
بگشا
در
بيا درآ که مبا عيش بي شما
به حق چشم مست تو که تويي چشمه وفا
ديدمش مست مي گذشت گفتم اي ماه تا کجا
گفت ني همچنين مکن همچنين
در
پيم بيا
به ثنا لابه کردمش گفتم اي جان جان فزا
گفت يک دم ثنا مگو که دوي هست
در
ثنا
بازآمد و تا ويست بنده بنده ست خدا خدا
ماند
در
کيسه بدن چو زر و سيم ناروا
گر درد و فريادي بود
در
عاقبت دادي بود
من فضل رب محسن عدل علي العرش استوي
خود کي رود کشتي
در
او که او تهي بيرون رود
کيل گهر همي رسد بر مشتري و مشترا
خوش اندرآ
در
انجمن جز بر شکر لگد مزن
جز بر قرابي ها مزن جر بر بتان جان فزا
مي منم خود که نمي گنجم
در
خم جهان
برنتابد خم نه چرخ کف و جوش مرا
هر جا که بپري تو ويران شود آن مجلس
اي خواب
در
اين مجلس تا درنپري امشب
صفحه قبل
1
...
3162
3163
3164
3165
3166
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن