167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند
    هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا
  • هم ري و بي و نون را کردست مقرون با الف
    در باد دم اندر دهن تا خوش بگويي ربنا
  • بر مرکب عشق تو دل مي راند و اين مرکبش
    در هر قدم مي بگذرد زان سوي جان فرسنگ ها
  • اما چو اندر راه تو ناگاه بيخود مي شود
    هر عقل زيرا رسته شد در سبزه زارت بنگ ها
  • ما مور بيچاره شده وز خرمن آواره شده
    در سير سياره شده هم تو برس فرياد ما
  • آن آب حيوان صفا هم در گلو گيرد ورا
    کو خورده باشد باده ها زان خسرو ميمون لقا
  • اي جان شيرين تلخ وش بر عاشقان هجر کش
    در فرقت آن شاه خوش بي کبر با صد کبريا
  • زود اندرآمد لطف شه مخدوم شمس الدين چو مه
    در منع او گفتا که نه عالم مسوز اي مجتبا
  • اي عقل کل ذوفنون تعليم فرما يک فسون
    کز وي بخيزد در درون رحمي نگارين يار را
  • عنقا که يابد دام کس در پيش آن عنقامگس
    اي عنکبوت عقل بس تا کي تني اين تار را
  • امشب ستايمت اي پري فردا ز گفتن بگذري
    فردا زمين و آسمان در شرح تو باشد فنا
  • باز از ميان صرصرش درتابد آن حسن و فرش
    هر ذره اي خندان شود در فر آن شمس الضحي
  • هر کز گران جانان بود چون درد در پايان بود
    آنگه رود بالاي خم کان درد او يابد صفا
  • جانيست چون شعله ولي دودش ز نورش بيشتر
    چون دود از حد بگذرد در خانه ننمايد ضيا
  • در آب تيره بنگري ني ماه بيني ني فلک
    خورشيد و مه پنهان شود چون تيرگي گيرد هوا
  • باد شمالي مي وزد کز وي هوا صافي شود
    وز بهر اين صيقل سحر در مي دمد باد صبا
  • اي جان پاک خوش گهر تا چند باشي در سفر
    تو باز شاهي بازپر سوي صفير پادشا
  • بدهد درم ها در کرم او نافريدست آن درم
    از مال و ملک ديگري مردي کجا باشد سخا
  • اکنون بگويم سر جان در امتحان عاشقان
    از قفل و زنجير نهان هين گوش ها را برگشا
  • باريک شد اين جا سخن دم مي نگنجد در دهن
    من مغلطه خواهم زدن اين جا روا باشد دغا
  • اي خواجه صاحب قدم گر رفتم اينک آمدم
    تا من در اين آخرزمان حال تو گويم برملا
  • هستي تو انبار کهن دستي در اين انبار کن
    بنگر چگونه گندمي وانگه به طاحون بر هلا
  • کي آن دهان مردم است سوراخ مار و کژدم است
    کهگل در آن سوراخ زن کزدم منه بر اقربا
  • اي صورت عشق ابد خوش رو نمودي در جسد
    تا ره بري سوي احد جان را از اين زندان ما
  • در دود غم بگشا طرب روزي نما از عين شب
    روزي غريب و بوالعجب اي صبح نورافشان ما
  • کو ديده ها درخورد تو تا دررسد در گرد تو
    کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما
  • چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
    نعره برآرد چاشني از بيخ هر دندان ما
  • اين ابر چون يعقوب من وان گل چو يوسف در چمن
    بشکفته روي يوسفان از اشک افشاران ما
  • بربند لب همچون صدف مستي ميا در پيش صف
    تا بازآيند اين طرف از غيب هشياران ما
  • بادا مبارک در جهان سور و عروسي هاي ما
    سور و عروسي را خدا ببريد بر بالاي ما
  • رقصي کنيد اي عارفان چرخي زنيد اي منصفان
    در دولت شاه جهان آن شاه جان افزاي ما
  • والله که اين دم صوفيان بستند از شادي ميان
    در غيب پيش غيبدان از شوق استسقاي ما
  • ديدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتي
    در خواب غفلت بي خبر زو بوالعلي و بوالعلا
  • گفتا چو تو نوشيده اي در ديگ جان جوشيده اي
    از جان و دل نوشش کنم اي باغ اسرار خدا
  • در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا
    زان سان که اول آمدي اي يفعل الله ما يشا
  • ديوانگان جسته بين از بند هستي رسته بين
    در بي دلي دل بسته بين کاين دل بود دام بلا
  • هر کو بجز حق مشتري جويد نباشد جز خري
    در سبزه اين گولخن همچون خران جويد چرا
  • اي بانگ ناي خوش سمر در بانگ تو طعم شکر
    آيد مرا شام و سحر از بانگ تو بوي وفا
  • اي دل آواره بيا وي جگر پاره بيا
    ور ره در بسته بود از ره ديوار بيا
  • بر ده ويران نبود عشر زمين کوچ و قلان
    مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا
  • شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما
    راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا
  • سوي دل ما بنگر کز هوس ديدن تو
    دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا
  • سايه زده دست طلب سخت در آن نور عجب
    تا چو بکاهد بکشد نور خدايش به خدا
  • ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو
    چاکر و ياري گر تو آه چه ياري صنما
  • اسب سخن بيش مران در ره جان گرد مکن
    گر چه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا
  • در دو جهان لطيف و خوش همچو امير ما کجا
    ابروي او گره نشد گر چه که ديد صد خطا
  • دل چو کبوتري اگر مي بپرد ز بام تو
    هست خيال بام تو قبله جانش در هوا
  • با لب او چه خوش بود گفت و شنيد و ماجرا
    خاصه که در گشايد و گويد خواجه اندرآ
  • بنگر آفتاب را تا به گلو در آتشي
    تا که ز روي او شود روي زمين پر از ضيا
  • عاجز و بي کسم مبين اشک چو اطلسم مبين
    در تن من کشيده بين اطلس زرکشيده را