نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
تا من و تو هر دو
در
بحر اوفتيم
که من و تو اين کره را آيتيم
مي زد او دو دست را بر رو و سر
کله را مي کوفت بر ديوار و
در
هم
در
آن دم شد دراز و جان بداد
هم چو گل درباخت سر خندان و شاد
هم بر آن کرسي که ديد او از کنيز
تا رسد
در
کام خود آن قحبه نيز
دم نزد
در
حال آن زن جان بداد
کرسي از يک سو زن از يک سو فتاد
گفت يا رب زين شکال و گفت و گو
در
چله وا مانده ام از ذکر تو
گل فرو شست از سر و بي جان دويد
در
پي او رفت و چادر مي کشيد
بهر خوردن جز که آب آنجا نبود
روز و شب بد خر
در
آن کور و کبود
در
حق او خورد نان و شهد و شير
به ز چله وز سه روزه صد فقير
شير چون وا گشت از چشمه به خور
جست
در
خر دل نه دل بد نه جگر
آب و گل مي ديد و
در
وي گنج نه
پنج و شش مي ديد و اصل پنج نه
باز گرد از بحر و رو
در
خشک نه
هم ز لعبت گو که کودک راست به
اي من و صد هم چو من
در
ماه و سال
مر ترا چون نسل تو گشته عيال
هر سه
در
يک فکر و يک سودا نديم
هر سه از يک رنج و يک علت سقيم
آنچ آن را من ننوشم هم چو نوش
کي دهم
در
خورد يار و خويش و توش
تا چه گفتش او به گوش از عشق و درد
هم چو خود
در
حال سرگردانش کرد
ديوان شمس
ما زان دغل کژبين شده با بي گنه
در
کين شده
گه مست حورالعين شده گه مست نان و شوربا
گر شعرها گفتند پر پر به بود دريا ز
در
کز ذوق شعر آخر شتر خوش مي کشد ترحال ها
اي دل چه انديشيده اي
در
عذر آن تقصيرها
زان سوي او چندان وفا زين سوي تو چندين جفا
چندين چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندين کشش از بهر چه تا دررسي
در
اوليا
اين سو کشان سوي خوشان وان سو کشان با ناخوشان
يا بگذرد يا بشکند کشتي
در
اين گرداب ها
گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم
من
در
جحيم اوليترم جنت نشايد مر مرا
اي نور ما اي سور ما اي دولت منصور ما
جوشي بنه
در
شور ما تا مي شود انگور ما
اي عشق چون آتشکده
در
نقش و صورت آمده
بر کاروان دل زده يک دم امان ده يا فتي
بس جره ها
در
جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
غرقست جانم بر درت
در
بوي مشک و عنبرت
اي صد هزاران مرحمت بر روي خوبت دايما
مقبلترين و نيک پي
در
برج زهره کيست ني
زيرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
ني ها و خاصه نيشکر بر طمع اين بسته کمر
رقصان شده
در
نيستان يعني تعز من تشا
گر موي من چون شير شد از شوق مردن پير شد
من آردم گندم نيم چون آمدم
در
آسيا
اي جان جان جان جان ما نامديم از بهر نان
برجه گدارويي مکن
در
بزم سلطان ساقيا
بنگر که از شمشير شه
در
قهرمان خون مي چکد
آخر چه گستاخي است اين والله خطا والله خطا
غم را بدراني شکم با دورباش زير و بم
تا غلغل افتد
در
عدم از عدل تو اي خوش صدا
ساقي تو ما را ياد کن صد خيک را پرباد کن
ارواح را فرهاد کن
در
عشق آن شيرين لقا
چون تو سرافيل دلي زنده کن آب و گلي
دردم ز راه مقبلي
در
گوش ما نفخه خدا
رخ بر رخ شکر بنه لذت بگير و بو بده
در
دولت شکر بجه از تلخي جور فنا
اي عاشقان اي عاشقان امروز ماييم و شما
افتاده
در
غرقابه اي تا خود که داند آشنا
ديروز مستان را به ره بربود آن ساقي کله
امروز مي
در
مي دهد تا برکند از ما قبا
اي طالب ديدار او بنگر
در
اين کهسار او
اي که چه باد خورده اي ما مست گشتيم از صدا
اي باغبان اي باغبان
در
ما چه درپيچيده اي
گر برده ايم انگور تو تو برده اي انبان ما
اي تن پرست بوالحزن
در
تن مپيچ و جان مکن
منگر به تن بنگر به من چيزي بده درويش را
جان را درافکن
در
عدم زيرا نشايد اي صنم
تو محتشم او محتشم چيزي بده درويش را
رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم
در
گور تن تنگ آمدم اي جان باپهنا بيا
اي يوسف خوش نام ما خوش مي روي بر بام ما
انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از
در
درآ
گر قالبت
در
خاک شد جان تو بر افلاک شد
گر خرقه تو چاک شد جان تو را نبود فنا
گويي مرا چون مي روي گستاخ و افزون مي روي
بنگر که
در
خون مي روي آخر نگويي تا کجا
گفتم کز آتش هاي دل بر روي مفرش هاي دل
مي غلط
در
سوداي دل تا بحر يفعل ما يشا
خورشيد از رويش خجل گردون مشبک همچو دل
از تابش او آب و گل افزون ز آتش
در
ضيا
پيش از تو خامان دگر
در
جوش اين ديگ جهان
بس برطپيدند و نشد درمان نبود الا رضا
يا اين دل خون خواره را لطف و مراعاتي بکن
يا قوت صبرش بده
در
يفعل الله ما يشا
بي باده تو کي فتد
در
مغز نغزان مستي يي
بي عصمت تو کي رود شيطان بلا حول و لا
صفحه قبل
1
...
3158
3159
3160
3161
3162
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن