167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • گفتي که حسين از در ما چون نرود هيچ
    من چون روم اي جان که گداي سر کويم
  • در ره عشق تو با درد و الم ساخته ايم
    سينه سوخته را مجمر غم ساخته ايم
  • شمع و من در شب هجران تو از آتش دل
    تا سحر سوخته و هر دو بهم ساخته ايم
  • دلدل دل در چراگاه از رياض خلد ساز
    چشم آخر بين تو بند از آخور آخر زمان
  • سايبان از فضل حق گر هست هيچت باک نيست
    بر در و ديوار قصرت گر نباشد سايبان
  • بر در و ديوار کثرت آتش دل چون زني
    يابي از توفيق حق بر بام وحدت نردبان
  • باديه پر غول و تو در خواب غفلت مانده اي
    با چنين خفتن عجب باشد اگر يابي امان
  • کعبه مقصود دور است و تو غافل خفته اي
    خيز و محمل بند چون در جنبش آمد کاروان
  • کي رسي از لا بالا تا نباشد مرترا
    مرکب لاهوت از الا و هو در زير ران
  • راه حق در پيش و رهبر نفس هشداري حسين
    منزلت پر آفتست و غول داري ديده بان
  • آن من گردد سعادتها که در کونين هست
    گر حسين خسته را گوئي که او هست آن من
  • تا حسن تو شد ساقي در عشق شراب آورد
    از نرگس خمارت سرمست و تريم اي جان
  • گر سر دل گويم دمي آشفته گردد عالمي
    در اين جهان کو محرمي تا بشنود اسرار من
  • ز بسکه گريه کنان از در تو ميگذرم
    شده ست کوي تو از خون ديده ام گلگون
  • فراش دردش سوي دل آمد که جاروبي زند
    در خانه غوغا ديد و گفت يارب چه افغاني است اين
  • خلوتسراي خاص شه و آنگه در او نامحرمان
    زينسان روا دارد کسي آخر چه حيواني است اين
  • در عشق روي و موي تو چون خاک گشته ام
    نشگفت اگر دمد گل و ريحان ز خاک من
  • اي در همه عالم پنهان تو و پيدا تو
    هم درد دل عاشق هم اصل مداوا تو
  • من نقد دل و جان را در پاي تو افشانم
    گر دست دهد خلوت اي دوست شبي با تو
  • تا شوم در پيش جانان سرخ رو خواهم مدام
    تا بريزد خون جانم غمزه بي باک او
  • باز آتشي در جان من زد عشق شورانگيز تو
    نو شد جراحتهاي غم از غمزه خونريز تو
  • هر بي نوائي کو نهد در صف عشاق تو پا
    کي سر تواند تافتن از زخم تيغ تيز تو
  • بر رخ کشيده پرده ها مهر از حيا پيش رخت
    در خط شده مشک خطا از خط عنبر بيز تو
  • اي دل نهاده جان بکف در کوي جانان نه قدم
    کاندر بر سلطان ما اين است دست آويز تو
  • بر جگر آبم نماند از آتش سوداي او
    خاک ره گشتم در اين سودا که بوسم پاي او
  • بستم از غيرت در دل را بروي غير دوست
    تا که خلوتخانه چشم دلم شد جاي او
  • هر که ز روي مسکنت خاک ره طلب نشد
    محرم راز کي شود در حرم جلال تو
  • انصداع جمع و شعب و صدع در هم بسته اي
    تا چنان ظاهر شود گنجي که اخفا کرده اي
  • تا نباشد جز تو مشهودي چو واحد در عدد
    مراحد را ساري اندر کل اشيا کرده اي
  • در بهار شرع از باغ رياحين و خضر
    صحن غبرا را چو سطح چرخ خضرا کرده اي
  • در معارج از مدارج داده او را ارتقا
    کم کسي را واقف از اسرار اسري کرده اي
  • غير لااحصي چه گويد در ثناي تو حسين
    زانکه حمد خويشتن را هم تو احصا کرده اي
  • خلوت خاص احد کز لي مع الله آمده ست
    در حرم کس زان حريم محترم نا آمده
  • احمد مرسل در او با ميم من تا برده راه
    بر درش ناموس اکبر حلقه آسا آمده
  • خوف عمين تو خالي کرده گيتي از سگان
    زانکه هر يک در دغا چون شير هيجا آمده
  • از طره تو موئي تا در کف من آمد
    شد شاخ شاخ جانم از دست غم چو شانه
  • طعنه کم زن بر من ديوانه اي فرزانه دل
    زانکه من بودم در اول همچو تو فرزانه
  • محو شو در يار همچون آينه يکروي باش
    گرد خود کم گرد و دوروئي مکن چون شانه
  • يعقوب جان در کنج تن دريافت بوي پيرهن
    از خاک پايت چشم او زان روي بينا آمده
  • پرده در باز غم عشق ز من قلب روان
    ليکن اي دوست چه حاصل که وفا باخته اي
  • ترا در صف اين هيجا ز سر بايد گذشت اول
    وگرنه پاي بيرون نه که تو ني مرد ميداني
  • ز تو تا منزل مقصود گامي بيش ننمايد
    اگر تو باره همت در اين ره تيزتر راني
  • اگر تو عارفي اي دل مکن زين خاندان دوري
    که معروف جهان گردي در اسرار خدا داني
  • تو احمد سيرتي شاها و من در مدحت و خدمت
    زماني کرده حساني و گاهي جسته سلماني
  • اگر در مرقدت شاها حسين اين شعر برخواند
    ندا آيد از آن روضه که قد احسنت حساني
  • چو در بند صور باشي همه خاک آيدت گيتي
    چو از صورت برون آئي جهان پر گلستان بيني
  • ز عشق پرده سوز اي دل بعالم آتشي افکن
    که تا در زير هر پرده جمال دلستان بيني
  • مجرد شو ز خويش آنگه در اين دريا قدم درنه
    که چون با خويشتن آئي نهنگ جان ستان بيني
  • اگر با خويشتن عمري بسر در راه او پوئي
    نه از مقصد نشان يابي نه اين ره را کران بيني
  • ز خاک درگه مردي بچشم دل بکش گردي
    پس آنگه در جهان بنگر که تا جان جهان بيني