167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ما اخگر عشقيم که تا دامن محشر
    در توده خاکستر افلاک نهانيم
  • بسيار سبکروح تر از شبنم صبحيم
    هر چند که در چشم تو چون خواب گرانيم
  • چون مور اگر امروز به خاکيم فتاده
    فرداست که در دست سليمان زمانيم
  • آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق
    در سنگ گريزم بتوان يافت به بويم
  • به خوان چرخ نکردم دراز دست تهي را
    نداشت کاسه در يوزه پيش بحر حبابم
  • عجب که پيرخرابات نگذرد ز گناهم
    که من ز باده گلرنگ در شباب گذشتم
  • خجل ز رهزن اين واديم که در همه عالم
    چو گردباد لباسي بجز غبار ندارم
  • هزار حلقه فزون جنگ با نسيم نمودم
    هنوز راه در آن زلف تابدار ندارم
  • گذشتيم از سر ناموس و اعتبار چو صائب
    هنوز در نظر عشق اعتبار ندارم
  • چشم گشايش از خلق نبود به هيچ بابم
    در بزم بيسوادان لب بسته چون کتابم
  • در زهد خشک باشد پوشيده مشرب من
    آب حياتم اما خس پوش از سرابم
  • بنياد اعتبارات پا در رکاب باشد
    مگذار دل ز خامي بر فخر وعار مردم
  • در چشم عيبجويان ظلمت هميشه فرش است
    ز آيينه پشت بيند آيينه دار مردم
  • چون چشم آبگينه، هر چند پاک بينم
    در پرده خجالت، زان روي شرمگينم
  • از زلف مشکبويان مغزم شود پريشان
    تا ريشه کرد در دل آن خط عنبرينم
  • افغان که همچو پرگار با پاي آهنين من
    چندان که مي زنم دور در گام اولينم
  • از باد دستي خود ما ميکشان خرابيم
    در کاسه سرنگوني همچشم با حبابيم
  • چون مي به مجلس آيد از ما ادب مجوييد
    تا نيست دختر رز در پرده حجابيم
  • از مشرق بناگوش خنديد صبح پيري
    ما تيره روزگاران در سير ماهتابيم
  • يک ره به گوشه چشم در زي پا نظر کن
    عمري است پايمالت چون ديده رکابيم
  • هيچ نبسته است در طلسم حياتم
    جلوه خشکي است چون سراب وجودم
  • همچو حبابم که در طلسم تعين
    نيست بجز پرده حجاب وجودم
  • جلوه دو دست در نظر نفسم را
    بس که به رفتن کند شتاب وجودم
  • همچو هلال است يک اشاره ابرو
    بس که بود پاي در رکاب وجودم
  • بحر به پيمانه حباب نگنجد
    در ره او چشم انتظار ندارم