167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • ساقيا تا بسحر جام دمادم در ده
    زانکه ما را نه غم ننگ و نه نام است امشب
  • شاد باش اي دل غمديده که در عين بلا
    الف قد حسود تو چو لام است امشب
  • گفتي ز عقل در مگذر راه دين سپر
    کو عقل و دين که عشق هم اين و همان بسوخت
  • عشقست که در کسوت هر عاشق و معشوق
    گه اصل نياز است و گهي مايه ناز است
  • گر کشي تيغ و کشي عشاق را در هيچ باب
    از سر کوي تو رفتن مذهب عشاق نيست
  • من دلي دارم که در وي جز خيال يار نيست
    خلوت خاص است و اين منزلگه اغيار نيست
  • دل خود کرد حسين از همه اغيار مصفا
    که در او جز تو کسي را نبود جاي اقامت
  • در کوي تو بر بوي تو اي حور پريوش
    فارغ شده از روضه و بي حور توان زيست
  • در پيش هر که عاشق صادق بود خوشست
    جور و جفاي يار چو مهر و وفاي دوست
  • عيد شد قافله را عزم حرم ساختني ست
    وز سر خويش در اين راه قدم ساختني ست
  • گر تو در مجلس خاصش ز نديمان نشدي
    همچو خجلت زده با سوز و ندم ساختني ست
  • کشور دل بي حضور او خراب آباد شد
    رو بويراني نهد ملکي که در وي شاه نيست
  • اي جان اگرت سوزد چون عود مکن ناله
    تا در بر خود گيرد چون چنگ که بنوازد
  • عمر من در کار علم و عقل ضايع گشته بود
    آمدم تا عذر خواهم ساعتي از کار خود
  • جان ما آئينه حق گشت و از ما شد پديد
    آنچنان گنجي که در کنج ازل مستور بود
  • قطره چون در و گهر ميشود از جوشش بحر
    قطره هاي دل و جان جمله بيکبار دهيد
  • هزارگونه گل اندر بهار گر چه شکفت
    چو بوي از گل من در بهار نيست چه سود
  • آب شد لعل و در از رشک حديثم که مرا
    نام دندان و لب او بدهن ميآيد
  • حسين ار وصل دريابي نثار دوست کن جانرا
    که جان بهر چنين روزي مرا در کار ميآيد
  • کسي ز خويش چو ره در حريم يار نه برد
    ز باده مست شوند و ز خويش بگريزند
  • از دست دل و ديده خود اهل هوايت
    گه غرقه و گه سوخته در آتش و آبند
  • آواره عشقت بسي هستند در عالم ولي
    انصاف ده خود ديده اي هيچ از حسين آواره تر
  • سينه خلوتخانه يار است خالي کن ز غير
    ره مده در کعبه بت را زانکه کعبه نيست دير
  • کند شادي بود خرم دلي کز عشق دارد غم
    شود آزاد در عالم هر آنکو شد گرفتارش
  • ديگران را اگر از تير بلا بيمي هست
    هست در کوي تو قربان شدنم مذهب و کيش
  • عيد است و موسم گل و هنگام طرف باغ
    ليکن مراست در دل غمگين چو لاله داغ
  • آن نور هر دو ديده وان راحت دل و جان
    از ديده رفت ليکن در دل گزيده منزل
  • کوي تو کعبه و ديدار تو عيد اکبر
    کيش ما اين که در آن عيد ترا قربانيم
  • خيال دوست در خلوت چو با جانم بياويزد
    مرا ديگر نمي شايد که با هر کس بياميزم
  • ز گلشنهاي روحاني چنين بلبل که من دارم
    قفس چون بشکند او را در آن گلزار ميجويم
  • حسين اين تاج داريها مرا کي در نظر آيد
    سر سودائي خود را بزير دار مي جويم
  • مگر بشان تو نازل شده ست آيت حسن
    که در تو غايت حسن و جمال مي بينم
  • از بال و پر خويش چو کرديم تبرا
    با بال و پر عشق در آن راه پريديم
  • از روي مهرباني اي مه بيا خرامان
    تا نقد جان و دل را در پاي تو فشانم
  • گل صد برگ نبويم سمن و لاله نجويم
    که در اين باغ هواي گل رعناي تو دارم
  • در راه شهرستان جان از عشق شه رهبر کنم
    وز خاک پاي عاشقان بر فرق سر افسر کنم
  • آيم بدرياي قدم وز فرق سر سازم قدم
    در بحر چون غوطي خورم دامن پر از گوهر کنم
  • سري که در سردابه ها پنهان کند ارباب دل
    چون وقت کشف راز شد من فاش بر منبر کنم
  • در هر جميلي حسن تو آشفته ميدارد مرا
    مي جز يکي نبود اگر من شيشه را ديگر کنيم
  • اي عشق بر درگاه خود ره ده حسين خسته را
    تا شاهي هر دو جهان از خدمت اين در کنم
  • گويند جستجوي تو در راه او بيحاصل است
    زين به چه باشد حاصلم کو را طلبکاري کنم
  • چون راه علم و عقل را ديدم که پيچاپيچ بود
    اي يار من يکبارگي در عاشقي پيچيده ام
  • جان چه باشد که از او دل نتوانم برداشت
    من که در سر هوس صحبت جانان دارم
  • از غمت سوخته و طالب درمان نشده
    با تو در ساخته و از همه باز آمده ايم
  • باز کن پرده ز رخ زانکه در خانه دل
    کرده بر غير تو اي دوست فراز آمده ايم
  • ما اي صنم هواي تو از سر گرفته ايم
    چون شمع ز آتش دل خود در گرفته ايم
  • در ايام فراق تو ز غيرت دوختم ديده
    نپنداري که دور از تو نظر بر غيرت افکندم
  • خضر ز آب زندگي خوش نزيد چنانکه من
    از هوس جمال او زنده در آب و آتشم
  • شش جهة است چون قفس جاي در او نمي کنم
    طاير لامکانيم من نه اسير اين ششم
  • گفتي که حسين از همه کس سينه بپرداز
    والله که در او غير تو اي جان نشناسم