167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • يا ز آنست که او در دل ما جا دارد
    همه جا هرزه دويديم همين است همين
  • عشق ز ديده برد خواب از دل و جان گرفت تاب
    در جگرم نماند آب رونق کار من به بين
  • از (فيض) دامن در مکش از چاکر خود سر مکش
    بر لوح جرمش خط بکش بر آتش دل آب زن
  • مرا از من گرفت و صد گره افکند در کارم
    چه خيل فتنه کارد بعد ازين بر روزگار من
  • ز چشم مردمان نزديک شد غايب شود از بس
    گدازد دم بدم در فرقتش چشم نزار من
  • گفتا بطنز دين و دل و عقل و هوش کو
    در کلبه تو چيست ز بهر نثار من
  • تا در کنار چشم مني تازه و تري
    مانا که آب ميکشي اي گل ز خار من
  • غمش غمي نه که از دل بدر توان کردن
    دلش دلي نه که در وي اثر توان کردن
  • نه زان دهان و ميان نکته توان گفتن
    نه دست با قد او در کمر توان کردن
  • کردي وطن در جان من بگرفتي از من جان من
    کردي مرا حيران من رحمي بکن بر جان من
  • تا در دلم کردي وطن جان نوم آمد بتن
    هم نو فدايت هم کهن اي جان و اي جانان من
  • در حريم قدس جان را نيست بار از ننگ تن
    ننگ تن يارب بيفکن از روان پاک من
  • گر نبودي تن چسان جان علم و فضل اندوختي
    گر نبودي تن چسان جان در جنان کردي وطن
  • آلتي جان را بود ناچار در کسب و کمال
    آلت کسب کمال جانست سر تا پاي تن
  • باز در جاي قديم خويش مي گيرد قرار
    رسته از آزار تن خالص ز لاف ما و من
  • اين جهان و آن جهان از جان گريبان چاک کرد
    تا دهد جا جان ما را در درون خويشتن
  • نور حق پنهان شد اندر خاک از چشم عدو
    نور آتش ديد در خود گفت کي باشد چو من
  • چون حسد برد و تکبر کرد کافر شد رجيم
    در پناه حق گريز اي (فيض) زين دو همچو من
  • حق را بجو از راه دين وز شرع خير المرسلين
    حيران چرائي اين چنين در کار و بار خويشتن
  • جانم فداي آنکه او جان را فداي عشق کرد
    چون (فيض) شد در عيد وصل قربان يار خويشتن
  • هر گو دلش از دست برد مهر بتان سنگدل
    در دوزخ نقد اوفتاد ديد او جزاي خويشتن
  • ني ني چو شيطان خود روي بيني چو دانه سوي دام
    استاد شيطان ميشوي در ابتلاي خويشتن
  • اي آنکه داري صد طرب از نشأه نبت العنب
    گر تر کني زآن باده لب جانت برقصد در بدن
  • احزاي تن چون جان شود جان تا چه سرمستان شود
    مستغرق جانان شود در عالم بي ما و من
  • نه آن نفس که دعا چون کني قبول شود
    نه آن قبول که سر خاک در توان کردن
  • دلم دلي نه که در وي بگنجد اينهمه غم
    غمش غمي نه که از دل بدر توان کردن
  • بيفکن آنچه در سر داري و پاي اندرين ره نه
    گدائي کن درين درگاه و کوس پادشائي زن
  • در سينه دلها شد طپان جانها ز تنها شد روان
    تا کي بود اين رو نهان ديدار کو ديدار کو
  • حلاج محو آن جمال دستک زنان در وجد و حال
    نغمه سرا کاي ذوالجلال آندار کو آندار کو
  • حق در برابر روبرو بنموده رو از چارسو
    کوران گرفته جستجو کان يار کو کان يار کو
  • دل مست او جان مست او تن هم سراپا موبمو
    در جمله ذرات من يکذره هشيار کو
  • شب با خيال زلف تو کي خواب آيد (فيض) را
    در خواب هم کي بينمت آن دولت بيدار کو
  • اي مه من بيابيا در دل من درآ درآ
    مهر خودت به بين به بين تازه بتازه نو بنو
  • جرم من و حلم او هر دو زحد در گذشت
    تا چکند عاقبت اين من و آن او
  • بي پرده رخ نما که شوم من فداي تو
    در چشم من درآ که شوم من فداي تو
  • قاضي شرع تاج يافت مذهب حق رواج يافت
    در صف صوفيان چو زد نوبت لا اله نو
  • در تن از اين جهان روان نيست بده شراب جان
    تا بگلوي ريزمش آب روان سبو سبو
  • نيست پياله در خورم مي ز قدح نميخورم
    پاي خمم ببر بده باده از آن سبو سبو
  • در غمت آنقدر گريست (فيض) کز آب ديده اش
    ريخت هر آتشين دلي بر دل از آن سبو سبو
  • دور از آن گل از رقيبان در دلستم خارها
    جور دونان ميکشم از من چنين ميخواهد او
  • در من زن آتشي که بسوزد مرا ز من
    شايد که (فيض) فيض برد از وصال من
  • دل ز پي جست و جو در بدر و کو بکو
    همره او دلبرش ميبردش سو بسو
  • ذکر اين افسانه ممکن بود تا در خواب بود
    فتنه اکنون زين صدا بيدار شد خاموش شو
  • تا کنون در پرده بود اين راز و درها بسته بود
    زاهد از بوي سخن هشيار شد خاموش شو
  • بر کران باش و گران گوش از دم بيگانگان
    چون حديث يار آمد در ميان بسيار گو
  • اين سخنها را بيان بيش ازين در کار هست
    بعد ازين اي (فيض) اگر گوئي سخن طومار گو
  • (فيض) را حد ثنايت نيست معذورش بدار
    کيست او يا چيست او تا دم زند در شأن تو
  • چون شوق رهبر باشدم از دوري منزل چه غم
    چون عشق در پيش است گو هر گام صد فرسنگ شو
  • اي عقل از دوري مگو در راه مهجوري مپو
    گوينده اينجا گنگ شو پوينده اينجا لنگ شو
  • اهد زدين گردي بري از عشق اگر بوئي بري
    در حلقه مستان درآ با عاشقان همرنگ شو