نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
چون گشت رفته رفته دلم
در
فراق او
اين خون اگر ز ديده نبارم چه سان کنم
روز ميگردد اگر رو مينمائي
در
شبم
جان بتن مي آيدم چون مي نهي لب بر لبم
قدش را چون بياد آرم تو گوئي سرو شمشادم
رخش چون
در
خيال آرم شوم گل نسترن گردم
حديث زلف و گيسويش کنم
در
انجمن چون من
جهاني را بدام آرم کمند مرد و زن گردم
حديث آن ميان چون
در
ميان آيد شوم موئي
ندانم نيستم هستم ميان شک و ظن گردم
تن دادم او را جان شدم جان دادمش جانان شدم
آن کو بگنجد
در
جهان از دولت عشق آن شدم
ديدم جهان را سربسر چيدم ثمر از هر شجر
گشتم گداي
در
بدر تا عاقبت سلطان شدم
تن
در
بلا بگداختم تا کار جان را ساختم
از آب و گل پرداختم از پاي تا سر جان شدم
خود را ز خود انداختم از خود بحق پرداختم
سر
در
ره او باختم سردار سربازان شدم
ياران
در
هستي زدند من قبله کردم نيستي
هرکس ز عقل آباد شد من از جنون عمران شدم
عزيز هر دو عالم ميشوم چون خاک ره گردم
چو عزت جو شوم
در
هر دو عالم خوار ميگردم
بگو با من حديث عقل و دين واعظ که عمري شد
که
در
دير مغان ديوانه با زنار ميگردم
من خدمت جانان کنم آنرا که گويد آن کنم
چيزي دگر خواهد چو دل
در
کام دل آن بشکنم
هرکو زتو پيدا شد هم
در
تو شود پنهان
پيدا و نهان گشتن هم کار تو مي بينم
از کوي تو مي آيم هم سوي تو مي آيم
در
سير و سلوک خود انوار تو مي بينم
گاهي که مرا کاهي گه قيمتم افزائي
در
سود و زيان خود را بازار تو مي بينم
خون
در
جگر لاله از داغ تو مي بينم
چشم خوش نرگس را بيمار تو مي بينم
از خود نه خبر دارم نه عين و اثر دارم
در
نطق و بيان (فيض) گفتار تو مي بينم
ساقي بده تا تر کنم از مي دماغ پخته
مشتي از اين خامان خشک
در
بوته سودا نهم
سرمست از مقراض لا سازم دو عالم از فنا
وآنگاه نقد هر دو کون
در
مخزن الا نهم
زين تنگنا بيرون روم تا عالم بيچون روم
از ليت قومي يعلمون
در
ملک جان غوغا نهم
يارب ز (فيضت) وامگير يکدم شراب عشق خود
تا هستي موهوم را
در
ماء من افنا نهم
آفاق را طي کرده ام اسب خرد پي کرده ام
منزل
در
آن حي کرده ام مست جمال ساقيم
زني
در
من گهي آتش کني گاهي دلم را خوش
کدامين بهتر است از لطف يا قهرت نميدانم
ميبرند از نخل عمر ما ثمر گر عالمي
بهر خود
در
باغ دنيا بي ثمر افتاده ايم
هان بيا تا عيب هم پوشيم چون دلق و کلاه
تا بکي
در
پوستين يکديگر افتاده ايم
بر فلک بنهيم پا پس کاروان را سر شويم
گر چه
در
راه خدا بي پا و سر افتاده ايم
رهنما اي رهنما و دستگير اي دستگير
بي دليل و زاد و مرکب
در
سفر افتاده ايم
(فيض) را يارب مدد کن تا بعليين رسد
چند
در
سجين بي هر شور و شر افتاده ايم
پخته نان ما خداي ما و ما از روي جهل
از براي نان بهر
در
چون خسان افتاده ايم
شکر لله نيستم از جستجو فارغ دمي
آنچه رفت از دست ما
در
کسب آن افتاده ايم
آستين بي نيازي بر دو کون افشانده ايم
بر
در
حق ليک سر بر آستان افتاده ايم
در
کف نفس و هوا و ديو اسير افتاده ايم
تا بلذات جهان بيجا نظر افکنده ايم
راه جنت را بما بنموده حق با صد دليل
از ضلالت خويش را ما
در
سقر افکنده ايم
جان شد اين تن وعده ديدار جانان تا شنيد
چشم شد
در
گوش تا ما اين خبر افکنده ايم
گر تو خواهي عالمي ويران کني
در
يک نفس
من بمژگان راه سيل از ديده خود وا کنم
هر چه خواهي ميتوانم خويش را گر آنچنان
جاي آن دارد گرت يک ذره
در
دل جا کنم
گر ز سوز (فيض) مي خواهي که باشي باخبر
آتش پنهان دل را
در
نفس پيدا کنم
ز
در
تو کي کشم پا مگر آنکه سر ببازم
ز تو کام تا نيابم ز تو دست برندارم
شجري ز باغ عشقم غم و ناله شاخ و برگم
چو تو
در
برم نباشي عبثم ثمر ندارم
حالي بغم رو کرده ايم با عيش يک رو کرده ايم
شادي چو
در
غم يافتيم آنرا باين بفروختيم
ترک کتاب و درس علم گفتيم چون
در
راه تو
يک نکته اغيار سوز از پير عشق آموختيم
فتاد اندر سرم سوداي عيش جاوداني خوش
که
در
غم بود پنهان زان بغم خرم فرو رفتم
حيات خويش را چون برق خاطف کم بناديدم
ظهوري کردم اندر عالم و
در
دم فرو رفتم
الا يا ايها الواعظ تو از تقصير من بگذر
که من
در
عشق ورزيدن بجان تو که معذورم
اگر رندم و گر رسوا اگر مستم و گر شيدا
اسير عشقم و
در
مذهب عشاق مغفورم
ز دست خود
در
آزارم که محنت را سزاوارم
بلاي خود خودم هم خود بخود بر نفس دون گريم
اي دل بيا که تا بخدا التجا کنيم
وين درد خويش را ز
در
او دوا کنيم
اي دل بيا که بر
در
ميخانه جا کنيم
وان مستي که فوت شد از ما قضا کنيم
(فيض) از شراب عشق اگر جرعه اي کشيم
در
راه دوست هم دل و هم جان فدا کنيم
صفحه قبل
1
...
3150
3151
3152
3153
3154
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن