167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • تلخي کشيم تا دگران خوشدلي کنند
    در بزم روزگار چو ساغر فتاده ايم
  • صائب زجوش فکر بود اعتبار ما
    چون رشته در حمايت گوهر فتاده ايم
  • ما نام خود ز صفحه دلها سترده ايم
    در دفتر جهان ورق باد برده ايم
  • چون سرو تازه روي درين بوستانسرا
    در راه گرم و سرد جهان پا فشرده ايم
  • از يک نگاه گرم شويم آتش و سپند
    هر چند تخم سوخته در خاک مرده ايم
  • زان خرمني که خوشه پروين در او گم است
    روزي مور باد اگر دانه برده ايم
  • گردون حريف ما به تغافل نمي شود
    خونها به صبر در جگر ناز کرده ايم
  • گل را به رو اگر نشناسيم عيب نيست
    ما چشم در حريم قفس باز کرده ايم
  • در آبگينه خانه بينش نشسته ايم
    لب را ز حرف بيهده خاموش کرده ايم
  • چون ابر هر کجا قدم ما رسيده است
    گنج گهر ز آبله در خاک کرده ايم
  • در سينه کرده ايم نهان راز عشق را
    زنجير برق از خس و خاشاک کرده ايم
  • نوميد نيستيم ز احسان نوبهار
    هر چند تخم سوخته در خاک کرده ايم
  • در حسرت بنفشه خطان زمانه است
    چشمي که ما سفيد چو بادام کرده ايم
  • در آخرين نفس کفن خويش را چو صبح
    از شوق کعبه جامه احرام کرده ايم
  • ما همچو آدم از طمع خام دست خويش
    در خلد نان پخته خود خام کرده ايم
  • چندين کتاب در گرو باده کرده ايم
    تا از غبار، صفحه دل ساده کرده ايم
  • در آفتاب زرد خزان خنده مي زنيم
    خود را چو سرو از ثمر آزاده کرده ايم
  • راز دو کون در نظر ما دو عينک است
    تا همچو آبگينه ورق ساده کرده ايم
  • در ديده ستاره نمکدان شکسته است
    شوري که ما به قلزم اخضر فکنده ايم
  • از ما مجوي گريه ظاهر که چون صدف
    در صحن دل بساط ز گوهر فکنده ايم
  • در سنگلاخ دهر ز پيشاني گشاد
    آيينه را ز چشم سکندر فکنده ايم
  • بر آتش که دست کليم است داغ آن
    در بي خودي کباب مکرر فکنده ايم
  • صائب ز هر پياله که بر لب نهاده ايم
    در سينه طرح عالم ديگر فکنده ايم
  • با بخت تيره ازستم چرخ فارغيم
    در دست زنگي آينه زنگ ديده ايم
  • روي از غبار حادثه در هم نمي کشيم
    ما ناف دل به حلقه ماتم بريده ايم