167906 مورد در 0.31 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • بست در پيچ زلف خم در خم
    پاي دل را ز دست چون نشوم
  • زهر قهر ار تو کني در جامم
    خوشتر از شهد بود در کامم
  • در صورت اگر بعاقلان مي مانم
    در معني ليک شوخ و شنگ آمده ام
  • در سينه دوستان سرودم چون (فيض)
    در ديده دشمنان خدنگ آمده ام
  • ترا آن نيستي در عين هستي
    بود آرام در عين طپيدن
  • هر که ميخواهد سخن گستر بود در انجمن
    اولش بايد تأمل در سخن آنگه سخن
  • بحشرم بده نامه در دست راست
    ز هولم در آنروز بي باک کن
  • در توحيد ز اصداف معافي بکف آر
    نيست در بحر حقايق گهري بهتر ازين
  • چشم بيمارش چه گردد جلوه گر در بوستان
    در ثنايش نرگس بيمار ميگويد سخن
  • آن يکي در عالم ظاهر از حق ميزند
    وآن يکي در باطن از اسرار ميگويد سخن
  • هر کرا بيني بنحوي در لباس
    در حق آن يار مي گويد سخن
  • بيابيا که نمانده است صبر در دل من
    بيابيا که نمانده است آب در گل من
  • در طلب پا نکشم در رهش ار سر برود
    تا نيايد بکف آن دلبر عياره من
  • پخت در بوته سوداش دل خام طمع
    سوخت در آتش هجرش جگر پاره من
  • صبا در گردنت در رهگذرش ريز خاکم را
    بود روزي بگيرد دامنش دست غبار من
  • نيست چو من واپسي در همه واپسان
    چو نيست من بيکسي در همه بيکسان
  • زآن دهان حرفي فکندي در ميان
    زآن ميان خلقي فکندي در گمان
  • زآن دهان در ميان جز حرف نيست
    زآن ميان هم نيست چيزي در ميان
  • در دهان خود غير حرفي نيست زين
    در ميان هم غير موئي نيست زان
  • در سرم عشق تو اي يار همانست همان
    در دلم حسرت ديدار همانست همان
  • در دام زلف پر شکن تست پاي دل
    گو غمزه دست رنجه مکن در شکار من
  • مرکب جانست تن در راه صعب آخرت
    در سفر ناچار باشد پاس مرکب داشتن
  • سعيها دارد بسي ابليس در اهلاک ما
    تا تواني سعي ميکن در نجات خويشتن
  • منگر تو در روي بتان بهر هواي خويشتن
    در آتش سوزان مرو اي دل بپاي خويشتن
  • گرنه در سر خيال تست مقيم
    ورنه در جان هواي تست روان
  • در آسمان ملائکه گويند آمين
    آندم که (فيض) روي کند در دعاي تو
  • با دل ما در تکلم روز و شب
    در سراغت ميدود دل کو بکو
  • شهد گرفته در دهان نقطه بنقطه تابتا
    مهر نهفته در بيان نکته بنکته تو بتو
  • در ره او گرد مي بايد شدن
    آنکه گردد در ره او گرد کو
  • ديده گريانم از درياي عشق
    در کنار در و گوهر ريخته
  • بنال بر در ما تا بجوش آيد رحم
    بزار بر در ما تا برويد اشک گياه
  • هر که هستش از ذکا در قبه سر مشعله
    بايدش جز سعي در دانش نباشد مشغله
  • اکثر اهل نظر در راه عرفان عاجزند
    از ذکاشان نيست در تاريکي ره مشعله
  • گروهي در طريق معرفت گم کرده عارف را
    گروهي قيل و قال آورده در گفتار افتاده
  • بنموده در نقاب نکويان جمال خويش
    وين طرفه در نقاب بديدار بوده اي
  • آن يکي را در وصالت عارض چون ارغوان
    وآن دگر را در فراقت ديده خونبار ده
  • شور عشقي در جهان افکنده اي
    مستيي در انس و جان افکنده اي
  • کرده جا در جان و جان خسته را
    در طلب گرد جهان افکنده اي
  • هرجا در فقر بود در بست
    بگشاد چو جود را خزانه
  • نظر برمدار از مسبب در اسباب
    سببهاست حيران او در ميانه
  • اي در وصال ما گذرانيده سالها
    امروز در مفارقت ما چگونه اي
  • مرغ دل ما بلبلي در گلشن اين خاکيان
    از مستي ما غلغلي در گنبد ميناستي
  • از سوزش ما شورشي افتاد در جان ملک
    فرياد لا علم لنا در عالم بالاستي
  • بخيال اگر درآئي چو تو در جهان نگنجي
    چو تو در جهان نگنجي بخيال کي درآئي
  • در صفا ماهي و در رنگ و طراوت گل تر
    آن قماش فلکي باز متاع چمني
  • بجز از در گدائي بر تو رهي ندارم
    بر تو رهي ندارم بجز از در گدائي
  • در وصل تو چون اخگرم ميسوزم آتش ميخورم
    در فرقتت خاکسترم تو آتشي تو آتشي
  • داردم چشم تو در آرزوي بيماري
    نظري کن که بتاب آيم و در تب هله هي
  • غمزه ات کرد رخنه در دل من
    در دل من بغمزه جا کردي
  • در دل بيقرار من مايه اضطراب تو
    در سر بيخمار من مستي جاودان توئي