167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ما سايه پرور شجر طور نيستيم
    در آفتاب روي تجلي نشسته ايم
  • گشته است در ميانه روي عمر ما تمام
    ما از پل صراط همين جا گذشته ايم
  • افتاده است شهپر پرواز ما بلند
    در بيضه از نشيمن عنقا گذشته ايم
  • هموار ساخته است به ما شوق راه را
    در کوه اگر رسيده، ز صحرا گذشته ايم
  • در خواب غفلت است فلک، ورنه ما ز آه
    طومارها به عالم بالا نوشته ايم
  • جا در سياه خانه سودا گرفته ايم
    از دست لاله دامن صحرا گرفته ايم
  • پيش کسي دراز نگشته است دست ما
    ما چون چنار از آتش خود در گرفته ايم
  • ما را به روي گرم چراغ احتياج نيست
    کز بال و پرفشاني خود در گرفته ايم
  • در مشت خار ما به حقارت نظر مکن
    کز دست برق، تيغ مکرر گرفته ايم
  • سر پنجه تصرف ما آهنين قباست
    در آب تيغ ريشه چو جوهر گرفته ايم
  • در زير چرخ خواب فراغت نمي کنيم
    از راه سيل بستر خود بر گرفته ايم
  • طوفان نوح سرد نسازد تنور ما
    زينسان که ما ز آتش دل در گرفته ايم
  • آن آتشي که جرأت پروانه داغ اوست
    در زير بال خود چو سمندر گرفته ايم
  • گرديده است در نظر ما جهان سياه
    تا جرعه اي ز چشمه حيوان گرفته ايم
  • افتاده ايم در ته پا سالها چو مور
    تا جا به روي دست سليمان گرفته ايم
  • در بوته گداز چو مه آب گشته ايم
    کز خوان آفتاب لب نان گرفته ايم
  • انگشت حيرتي است که داريم در دهن
    کامي که ما ازان لب خندان گرفته ايم
  • بر روي بي طمع نشود بسته هيچ در
    ما چوب منع از کف دربان گرفته ايم
  • چون طفل ني سوار به ميدان اختيار
    در چشم خود سوار وليکن پياده ايم
  • عمري است تا به پاي زمين گير همچو سنگ
    در رهگذار سيل حوادث فتاده ايم
  • با سينه گشاده در آماجگاه خاک
    بي اضطراب همچو هدف ايستاده ايم
  • در پرده نقشبند گلستان عالميم
    چون لوح آب اگر چه زهر نقش ساده ايم
  • چون غنچه در رياض جهان برگ عيش ما
    اوراق هستيي است که برباد داده ايم
  • از روي نرم سختي ايام مي کشيم
    در قبضه کشاکش گردون کباده ايم
  • هر دامني که بود گرفتيم در جهان
    اکنون به فکر دامن محشر فتاده ايم