167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • ياري که دل نشين شد با جان چو جان قرين شد
    بر هجر ره به بندد بر وصل در نبندد
  • مجنون ز تو مجنون شد وز تو جگرش خون شد
    هر چند که در صورت ليلاي دگر دارد
  • کند در لطف اگر غرقم از آن قهار ميزيبد
    بسوزد گر بنار قهر از آن الطاف مي آيد
  • مرا در راه عشق او بسي افتاد مشگلها
    کند گر مشکلاتم حل از آن کشاف مي آيد
  • وآنان که نه اينند و نه آن مثل من و تو
    در کش مکش اين دو نه پشتند نه رويند
  • با اين همه بدنيي دون بسته اند دل
    آيا در اين عجوزه چه شوها که ديده اند
  • هر چه دل کرد آرزو و جان از آن ذوقي گرفت
    آرم آنرا در سخن شعر اين تقاضا مي کند
  • عامي اگر پرسد ز من عامي شوم من در سخن
    گويم چرائي ناتمام علم اين تقاضا مي کند
  • آيد چو از راه جدل باشد مرا هم اين عمل
    برهان نيارم در کلام علم اين تقاضا مي کند
  • از نور مصباح يقين تا ره نه بينم مستبين
    حاشا نهم در راه گام علم اين تقاضا مي کند
  • از عمر تا دارم نفس از ره نخواهم کرد بس
    تا در جنان گيرم مقام علم اين تقاضا مي کند
  • در کار دينم مرد مرد عقل اين تقاضا مي کند
    وز شغل دنيا فرد فرد عقل اين تقاضا مي کند
  • صد گون مدارا مي کنم تا در دلي جا ميکنم
    دشمن ز سر وا ميکنم عقل اين تقاضا مي کند
  • در کار آن خورشيدوش چشمم چو تير غمزه اش
    کاهل نمي باشم دمي عشق اين تقاضا مي کند
  • در عشق تا گشتم علم علمم فزايد دم بدم
    جاهل نمي باشم دمي عشق اين تقاضا مي کند
  • نيست دنيا جاي آرام آن که را هوشي بود
    بر دلش در زندگي لذات دنيا سرد شد
  • هر کسي را وقت مردن دل شود سرد از هوا
    (فيض) را در زندگي دل از هواها سرد شد
  • کام عمر آن يافت کاندر راه طاعت صرف کرد
    وقت او خوش کو تنش در راه حق فرسوده شد
  • زاهد از انکار عشق افکند در کارم گره
    دست عشقم بر سر آمد آن گره بگشوده شد
  • گفت و گوي اين سخنها سالها در پرده بود
    چون شدند اغيار از آن گر برملا بشنوده شد
  • مرد آن باشد که چون او را رهي بنموده شد
    در همان ساعت بپاي همتش پيموده شد
  • مرد آن باشد که چشم و گوش و دست و پاي او
    جمله در راه خدا بهر خدا فرسوده شد
  • مرد آن باشد که آتش در هواي نفس زد
    پيش از آن کاندر لحد ار کان چشمش توده شد
  • مرد آن باشد که کرد او غسل در اشک ندم
    دست و پايش چون بلوث معصيت آلوده شد
  • چو گردم تشنه معني دلم ز آن لب سخن گويد
    چو آب زندگي جويم در آن خط و ذقن گردد
  • مي و مستي اگر خواهم ز چشمانش دهد ساغر
    ز حال دل خبر گيرم در آن زلف و شکن گردد
  • دلي کو در جهان گل نباشد وصل را قابل
    بياد صاحب منزل بر اطلال و دمن گردد
  • نباشد گر روا در دين که خون عاشقان ريزند
    بلا گردان ايمانش بکن گو هر چه ميخواهد
  • بياد يار در خلوت نشستم تا چه پيش آيد
    ره اغيار را بر خويش بستم تا چه پيش آيد
  • چو ديدم پاي سعي خويش در ره بسته، بگشادم
    بسوي رحمت حق هر دو دستم تا چه پيش آيد
  • چشيدم در ازل يکجرعه از خمخانه عشقش
    هنوز از نشأه آن باده مستم تا چه پيش آيد
  • بصورت کار من شد پيش و در معنيش پس ديدم
    ازين معني بصورت پس نشستم تا چه پيش آيد
  • هر که درين سرا بديد نشأه آخرت، بديد
    در ره او ز پيش و پس رايت نور ميرود
  • بگلزار جهان گردم مگر بوئي از آن يابم
    فتم در پاي سروي کو قد و بالاي او دارد
  • بگرد آن دلي گردم که در وي جاي او باشد
    بقربان سري گردم که آن سوداي او دارد
  • اگر در ديگ سر سودا پزد دل نيست از خامي
    سر سوداي او دارد غم حلواي او دارد
  • دل بتنگ آمد مرا از نام و ننگ عاقلان
    يار بي مستان مرا در عاشقي رسوا کنيد
  • چون در هواي او تن من ذره ذره رفت
    جان هم بمهر دوست دهم هر چه باد باد
  • در دل و جان من توئي گنج نهان من توئي
    جان و جهان من توئي بي تو بسر نمي شود
  • هر چه بينند جمال تو در آن مي بينند
    صورت و معني هر چيز بسوي تو کشند
  • هر ثنا هر که کند در حق هر کس همه را
    به له الملک و له الحمد بسوي تو کشند
  • بر آستانه جانان اگر دهد بارت
    سر و تن و دل و جان خاک در تواني کرد
  • کرد تن و سوار جان اين شده پرده بر آن
    در طلب سوار تاز ياوه مگرد گرد گرد
  • بر فراز آسمان کي جاي يابد چون مسيحا
    جز کسي کو در زمين فکر خر و بارش نباشد
  • دين و دل و عقلم همه شد در سر کارت
    جان نيز اگر بر سر آن شد شده باشد
  • هر کو گل رخسار تو يکبار به بيند
    گر جامه در آن نعره زنان شد شده باشد
  • بگداخت مرا چون جگر از حسرت اگر هم
    دل نيز در اين واقعه خون شد شده باشد
  • در شب تاريک زلفش صد هزاران همچو من
    گم کند گر دل يکي را جست و جو کي ميکند
  • دوست در دل ميکند منزل، گر از خاشاک غير
    روبي، اما هر خسي اين رفت و رو کي ميکند
  • هر کسي در عشق تازد عشق او را سر شود
    وانکه عشقش شد بسامان فکر سامان کي کند