167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • ز بس که کندد و زلف و بس که راندم اشک
    يکي چو در ثمين و يکي چو مشک ختن
  • نه جور بيني ازو و نه تيرگي ز بهار
    نه نقص يابي ازو و نه عيب در قرآن
  • ز بهر ديدن و گفتار باشد از کف شاه
    درين ز پيکان ديده در آن ز تيغ زبان
  • زمين دو پيکر گردد ز بس که در حمله
    ز سر دو نيمه کند خنجر تو تا به ميان
  • مساعي تو در شر و خير بست و گشاد
    به تيغ صاعقه انگيز و کلک فتنه نشان
  • به حل و عقد و به ابرام و نقض در کف تو
    همي طرازد و سازد مصالح گيهان
  • بدان اميد که او را به مهر شير دهد
    شکوفه باز کند در چمن به حرص دهان
  • ويژه مي پير نوش گشت چو گيتي جوان
    دل چو سبک شد ز عشق در ده رطل گران
  • گرد بلا کن مگر در وي جفا کن مبين
    نزد دغا کن مباز لفظ خطا کن بران
  • بريست او را تهي که دل نباشد درو
    راز دل خود به خلق فاش کند در زمان
  • چنان فتاد آن درين که خار در برگ گل
    چنان گذشت آن ازين که سوزن از پرنيان
  • نخفت چشمم در راه لحظه اي گر چند
    ز ريگ و سنگ بسي بود بستر و بالين
  • نگر چه کرد او در کار جنگوان امسال
    به رمح خطي و تير خدنگ و تيغ يمان
  • نشسته بودم در کنج خانه اي بدهک
    به دولت تو مرا بود سيم و جامه و نان
  • در آن همي نگرم من که هر شبي تا روز
    چه راز گويد يارب به منش باز رسان
  • چو ز آرزوي تو من شعر خود همي خوانم
    شود کنارم پر در ز ديده و ز دهن
  • گر بحر گردد او نبود تا به کعب من
    ور باد گردد او نرسد در غبار من
  • ز حوت خاري جسته ست مر مرا در حلق
    که هر زمان کنم از درد او هزار افغان
  • جانم ز رنج و محنتشان در شکنجه است
    يارب ز رنج و محنت بازم رهان به جان
  • جز من که گفت خواهد در خورد تو ثنا
    جز تو که را رسد به بزرگي من گمان
  • بوالفتح راوي آنکه چو او نيست اين مديح
    يا در سراش خواند يا نه به وقت خوان
  • چنان کنم پس ازين مجلس تو در مه دي
    که دشت گشته ست اکنون ز ماه فروردين
  • در بزم و رزم نوري و ناري نه اي نه اي
    سوزان تري از آن و فروزنده تري ازين
  • در چرخ ملک و عصر شرف روي و رأي تو
    ماهيست نيک روشن و رأييست بس مبين
  • تازان سپاه حشمت جود تو در جهان
    از مصر تا به بصره و از روم تا به چين
  • کردست چرخ گردان از بيم جود تو
    در طبع خاک و سنگ زر و سيم را دفين
  • چون جسم و روح ملک و سعادت شوند جفت
    از پيش آنکه بندد در حرف ميم و سين
  • مجد و سنا و عاطفت و رج و دولتست
    در پيش تو به راستي اي چرخ راستين
  • بر هر مکان به پاي شرف سوي تخت شو
    در هر نظر به چشم طرب روي لهو بين
  • رايان هند را و هزبران سند را
    در بيشه ها بياب و به يک جا بشار کن
  • در کار شو برهنه و از فتح و از ظفر
    مردين و ملک را تو شعار و دثار کن
  • اي بي قرار در کف شه بي قرار باش
    اطراف را قرار ده و با قرار کن
  • عماري بر شتر رهبر جلالش از نسيج زر
    به در و گوهرش از سر مرصع کرده تا پايان
  • هميشه تا همي تابد ز روي چرخ هفت انجم
    هميشه تا همي پايد به گيتي در چهار ارکان
  • به هر چه قصد کني مر تو را چه باک بود
    چو هست ايزد در کارها دليل و معين
  • چون به گوش آمد صرير کلک تو بدخواه را
    بشنود هم در زمان از تن صفير استخوان
  • تاجهاشان بود بر سر از عقيق و لاجورد
    قرطه هاشان بود در بر از پرند و پرنيان
  • مشک بودي بي حد و کافور بودي بي قياس
    در بودي بي مر و ياقوت بودي بي کران
  • از نهيب گرز او در چرخ گردنده اثر
    وز سر شمشير او بر ماه دو هفته نشان
  • فرخ و فرخنده بادت مهرگان و روز مهر
    باد دولت با تو کرده صد قران در يک قران
  • اي پر هنر سوار به ميدان کر و فر
    در باد و برق چيست مجي و ذهاب تو
  • قيصر به خواب ديد تو را در ميان جنگ
    وان خنجر اندر آن کف خنجر گذار تو
  • نه دفع باشد نه خطا در رزم پيکان تو را
    بنشانده اند اندر قضا گويي مگر پيکان تو
  • در جد و هزل آمد پديد اندر ادب معني تو
    دشوار پيران جهان شاها بود آسان تو
  • يک ذره نبود نيکويي روزي به شادي نگذرد
    آن را که در دل بگذرد يک ذره از عصيان تو
  • من دريده جيب و اندر گردن آن سيم تن
    دستها در هم فکنده همچو گري و انگله
  • رفته و گفته غم سوداش بر هر طايفه
    کرده از هجرانش بر سر خاک در هر مرحله
  • در جهان از باد خشمش زلزله خيزد همي
    گر نه از حلمش زمين ايمن شدي از زلزله
  • بند جود و طوق منت ساختي زيرا که هست
    مکرمت هاي تو در هم گشته همچون سلسله
  • شاد و غمگين گشته از خذلان من در پيش تو
    دشمنان دو زبان و دوستان يک دله