167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چو تار چنگ دل خويش را گداخته ام
    که آمده است سر زلف فکر در چنگم
  • اگر چه تلخ جبينم چو نيشکر صائب
    شکر به تنگ فتاده است در دل تنگم
  • خبر ز سايه خود نيست صيد وحشي را
    من رميده چه دانم که در کجاست دلم
  • به من کشاکش گردون چه مي تواند کرد
    که در حمايت آن طره دوتاست دلم
  • ز انقلاب جهان نيستم غمين صائب
    که در بلندي و پستي به يک هواست دلم
  • اگر چه نيک نيم در پناه نيکانم
    عجب که تشنه بمانم، سفال ريحانم
  • بس است روي دلي مشت استخوان مرا
    ز چشم شير فتد برق در نيستانم
  • همين بس است که در آستانه عشقم
    اگر چه سوختني همچو چوب دربانم
  • فتادگي است در آيين من پرستش حق
    زمين ميکده را خانقاه مي دانم
  • توجهي که ترا در شکست دلها هست
    ز بر شکستن طرف کلاه مي دانم
  • سفينه در عرق شرم من توان انداخت
    ز بس که منفعل که کرده هاي خويشتنم
  • به جاي خويش نبودم چو جابجا بودم
    کنون که در همه جايم به جاي خويشتنم
  • مرا غرض ز عنانداري حيات اين است
    که در رکاب تو اين نيم جان نثار کنم
  • حذر ز صبح قيامت ندارد آن کافر
    سفيد چشم چه در راه انتظار کنم
  • يسر نيامده ايام عمر، مي خواهم
    شبي به روز در آن زلف مشکبار کنم
  • چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم
    به ناخني که ندارم چه عقده باز کنم
  • فروغ عاريتي آنقدر گزيده مرا
    که همچو شمع زبان در دهان گاز کنم
  • بر آن سرم که وطن در ديار خويش کنم
    تأملي که ندارم به کار خويش کنم
  • نهم چو آينه روز شمار را در پيش
    شمار معصيت بي شمار خويش کنم
  • قدم ز گوشه عزلت برون نهم وقتي
    که نقد هر دو جهان در کنار خويش کنم
  • ز دامن طلب آن روز دست بردارم
    که دست تنگ در آغوش يار خويش کنم
  • چو بوي سوخته اي در جهان نمي يابم
    ز خلق رو به دل داغدار خويش کنم
  • نه آه بر لب و نه گريه در نظر دارم
    چسان نگاه بر رخسار صبحگاه کنم
  • هزار رنگ گل داغ در بغل دارم
    نه لاله ام که همين صفحه اي سياه کنم
  • نماند در نظر از جوش اشک جاي نگاه
    مگر ز رخنه دل يار را نظاره کنم