نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
نرگس او شد ز ديده همچو نيلوفر
در
آب
وز طپانچه دو رخ من رنگ نيلوفر گرفت
پاي هاي تخت او را مهر بر تارک نهاد
مهر و ماه از آسمان گوهر
در
آن افسر گرفت
باغها را چرخ ها از حرص جود دست شاه
جوي ها پر سيم کرد و شاخ ها
در
زر گرفت
من به گيتي اختيار شاهم اندر هر هنر
با من اندر هر هنر خصمي که يارد
در
گرفت
ور چه خصمي داشت اين دعوي کجا معني بود
در
همه معني عرض کي دعوي جوهر گرفت
در
هر چه اوفتاد بد و نيک و بيش و کم
او تا به داشت تاب سپهر کيان نداشت
آن بندگي که بودش
در
دل نکرد از آنک
يک هفته داشت چرخش و جز ناتوان نداشت
ز عقل ساز حسام و ز دست ساز سپر
که با زمانه و چرخي تو
در
جدال و نطاح
اي عزم سفر کرده و بسته کمر فتح
بگشاده چپ و راست فلک بر تو
در
فتح
صد فتح کني بي شک و صد سال از اين پس
در
هند به هر لحظه ببينند اثر فتح
تا شاخ و بار باشد
در
باغ و بوستان
بر شاخ دولت تو ز اقبال بار باد
وز آب تيغ و آتش رزم تو
در
نبرد
عمر عدو چو عمر حباب و شرار باد
هر تازه گل که ملک تو را بشکفد ز بخت
در
ديده منازع ملک تو خار باد
اين باد عمر و ملک تو را
در
جهان شمار
وز عمر و ملک حظ تو عکس شمار باد
شب ها و روزهاي تو
در
حل و عقد ملک
از حکم هاي دور سپهر اختيار باد
از حفظ و عون يزدان
در
سرد و گرم دهر
بر شخص عالي تو شعار و دثار باد
هر دشت بي گيا که تو
در
وي کني نزول
با جوي هاي آب روان مرغزار باد
در
هر غزات نصرت و فتح و ظفر تو را
چون فتح و نصرت و ظفر شاه يار باد
در
صدر تو ز بخشش تو همچنين که هست
مدحت عزيز باد و زر و سيم خوار باد
ز عدل تست که نرگس به تيره شب
در
دشت
نهاده بر سر پيوسته طشت زر دارد
همي عقاب و گوزن از نهيب تير و کمانت
به کوه و بيشه
در
آرام و مستقر دارد
نه هر که شاهش خوانند شاهي آيد ازو
نه هر که ابر بود
در
هوا مطر دارد
اي آنکه به اقبال تو
در
باغ وزارت
هر شاخ که سر برزد با نشو و نما شد
نقاب شرم چو لاله ز روي بردارند
چو ماه و مهر سر و روي
در
نقاب کنند
سزد که باش شاها ز ملک خرم و شاد
که ملک تو
در
شادي و خرمي بگشاد
خدايگانا هر عمر و جان که
در
گيتي است
عزيز و شيرين پيوند عمر و جان تو باد
خدايگانا شاها ز عدل و جود تو هست
به ماه دي همه گيتي چو باغ
در
خرداد
چو شاه عادل و راي تو
در
جهان ماند
هميشه تا به ابد ملک شاه عادل و راد
چو زاد سرو مرا راست ديد
در
همه کار
چو زاد سروم از آن هر زمان بپيرايد
در
جنگ حلق و روي دليران ز گرد و خوي
چون سنگ خشک ماند و چون ابرتر شود
راي تو هر زمان ز براي حيات ملک
جاني شود که آن به تن ملک
در
شود
بزرگ شاها
در
هر هنر که شاهي راست
زمانه چون تو نديد و سپهر چون تو نزاد
تو شاه رادي و
در
دهر شاهي و رادي
نه چون تو بيند شاه و نه چون تو دارد ياد
آن شاه گنج بخش که از بيم جود او
در
کوه زر و سيم طبيعت نهان کند
به روي چشم و چراغ تو چشم دولت ملک
چو گشت روشن
در
وقت چشم بد بکفيد
بر زد به مغز کفر و برون شد ز چشم شرک
زد
در
زمانه زخمش و بأس قضا سوار
گه چون خزان تو زر و درم ريز بي قياس
گه چون بهار
در
و گهرپاش بي شمار
قدر تو را نشانده به صد ناز بر کتف
جاه تو را گرفته به صد مهر
در
کنار
همانا گنج باد آورد بگشا دست بادايرا
که
در
افشاند بس بي حد و زر گسترد بس بي مر
زهي چون بخت بر تو شده بر هر تني پيدا
زهي چون راز مهر تو شده
در
هر دلي مضمر
تو را بينند بر کوهي شده
در
حمله چون بادي
چو برقي نعره پر آتش چو رعدي حلق پر تندر
گهي اين بر گهر تابد چو ياقوتي تو را
در
کف
گهي آن پرگره پيچد چو ثعباني به چنگ اندر
ببر بهر نشاط انده به عودي از دل عشرت
بزن بهر دماغ آتش به عودي
در
دل مجمر
چو سيم و زر نهان دارندش از بيگانه
در
خانه
چو سنگ و گل نگردانندش اندر خانه با زنبر
زان پيش کز عدم به وجود آمدي خداي
موجود کرده بود هنر
در
تو سر به سر
آميخته هواي تو با دل چو جان و تن
و آويخته رضاي تو
در
تن چو پود و تار
تخمي که جز به نام تو
در
گل پراکنند
آن کشت را به ژاله کند ابر سنگبار
ور قطره اي ز جود تو بر خاک برچکد
در
دشت هر غبار که باشد شود عقار
گاه از فزع چو رنگ جهد بر فراز کوه
گاه از قلق چو مار خزد
در
شکاف غار
چرا تو از بره و گاو
در
فغان باشي
که بي سروست يکي زين و بي لگد ديگر
صفحه قبل
1
...
3138
3139
3140
3141
3142
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن