نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
عشق
در
بحرست امواج غريب
عشق
در
بر است دامان وسيع
عشق
در
کوهست تمکين و ثبات
عشق
در
باد هوا سير سريع
عشق
در
مرغان خوش الحان نعم
عشق
در
گلهاست الوان بديع
عشق
در
اطفال لهوست و لعب
در
زنان ازواج را بودن مطيع
عشق
در
شاعر معاني بستن است
عشق
در
(فيض) است احصاي جميع
در
غمش
در
خلد عشرت چون کنم
ماندگي از بندگي حيفست حيف
عمر و جان
در
طاعت حق صرف کن
در
جهان جز بندگي حيفست حيف
جان و دل
در
باز
در
راه خدا
غير اين بازندگي حيفست حيف
اگر تو غوص کني
در
بحار گفته (فيض)
سفينه پر کني از
در
که آوريش بکف
تن را بگداز
در
ره عشق
جان را درباز
در
ره عشق
(فيض)
در
خود بخود سفر ميکن
که ترا
در
دلست و جان ره حق
در
سراي وجود غير تو نيست
در
سراي تو مي شويم هلاک
حسن صورت دلفريب و حسن سيرت دلپذير
اين بود پاينده آن
در
کاهش و
در
انتقال
رفت عمرم
در
غم دل واي من
خون شد اين دل
در
تن من واي دل
پاي نه
در
بحر جان سر سبز شو
(فيض) ميخشگي تو
در
صحراي دل
در
گريه دل کجا رسد زاري چشم
درياي دو ديده گم شود
در
نم دل
مزه قهر يافتم
در
لطف
لطف
در
قهر هم مزيد ستم
(فيض)
در
کفر ديد ايمان را
تا که زلفت فتاد
در
شستم
باشي تو
در
نظر بکجا افکنيم چشم
در
چشم ما چو هستي ز اغيار فارغيم
در
بلا و
در
ولا قربان شويم
از تن و جان و جهان بيرون رويم
با مردمان حديث تو گويم
در
انجمن
تنها حديث با
در
و ديوار ميکنم
مرغ دل داشت هواي تو
در
اقليم دگر
کرد پروازي و
در
دام بلا افتادم
خوشم با سوختن
در
آتش عشق
بهل تا من
در
اين سودا بسوزم
محب آل پيغمبر نميسوزد
در
آتش (فيض)
چو دارم مهرشان
در
دل چه ترساني ز نيرانم
شدم
در
ژنده پنهان از نظرها
چو گنجي جاي
در
ويرانه کردم
در
دار چو باشد او غيري نبود ديار
ديار چو باشد او
در
دار نمي باشم
از يار وفادارم يکدم نشوم غافل
در
ذکرم و
در
فکرم بيکار نمي باشم
يا چو اسمعيل
در
راه رضايش سر نهيم
خويش را
در
عيدگاه وصل او قربان کنيم
گاه
در
چشمم درآيد گاه
در
دل جا کند
از جمالش گاه ساغر گاه مينا ميکشم
از براي آنکه
در
عقبا بيابم راحتي
رنج گوناگون بسي
در
دار دنيا ميکشم
بر سر راهت فتاده خوار و زار
خويش را
در
خاک و
در
خون ميکشم
شهد لطفست گهي
در
کامم
زهر قهر است گهي
در
جامم
در
ملک و ملک نظير تو نيست
در
هشت بهشت جاوادان هم
کي ميکند
در
آئينه خودبين من نظر
دارد ز عکس خويش
در
آئينه عار هم
(فيض) و دلش بهم چو نسازند
در
سلوک
در
راه دوست قطع مراحل چه سان کنم
روزها
در
طلبت مي پويم
در
فراقت همه شب مي مويم
در
جادهاي مشتبه هر سالکي را رهبري
در
شاه راه معرفت من پيرو قرآن شدم
خويشتن را
در
هوا کرديم گم
جاده
در
راه خدا کرديم گم
(فيض) را جان رفت
در
سوداي او
عمر
در
انديشها کرديم گم
قلندر نيستم گرچه
در
صورة ليک
در
معني
وراي عالم صورت قلندروار ميگردم
در
چهره مهرويان انوار تو مي بينم
در
لعل گهرباران گفتار تو مي بينم
در
مسجد و ميخانه جوياي تو مي باشم
در
کعبه و بتخانه انوار تو مي بينم
هر کس شده
در
کاري سرگشته چو پرگاري
سرگشتگي جمله
در
کار تو مي بينم
اي نور و بينش
در
چشم مردم
در
چشم مردم انسان مردم
همنشين قدسيان بوديم
در
جنات عدن
حاليا
در
ظلمت اين خاکدان افتاده ايم
در
کنار خويش ما را دوست پرورد و کنون
چون اسيران
در
ميان دشمنان افتاده ايم
ما را نبود هيچ مهمي
در
آب و خاک
در
آتش بلا بهواي تو آمديم
آنکه
در
راه هواي نفس چالاکست و چست
در
سلول راه حق افسرده و کاهل منم
آنکه او را جا بود
در
آسمانها با ملک
سرنگون افتاد اکنون
در
چه بابل منم
مگر لطف تو دست (فيض) گيرد
وگرنه
در
رهت از پا
در
آيم
صفحه قبل
1
...
312
313
314
315
316
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن