167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • عشق در بحرست امواج غريب
    عشق در بر است دامان وسيع
  • عشق در کوهست تمکين و ثبات
    عشق در باد هوا سير سريع
  • عشق در مرغان خوش الحان نعم
    عشق در گلهاست الوان بديع
  • عشق در اطفال لهوست و لعب
    در زنان ازواج را بودن مطيع
  • عشق در شاعر معاني بستن است
    عشق در (فيض) است احصاي جميع
  • در غمش در خلد عشرت چون کنم
    ماندگي از بندگي حيفست حيف
  • عمر و جان در طاعت حق صرف کن
    در جهان جز بندگي حيفست حيف
  • جان و دل در باز در راه خدا
    غير اين بازندگي حيفست حيف
  • اگر تو غوص کني در بحار گفته (فيض)
    سفينه پر کني از در که آوريش بکف
  • تن را بگداز در ره عشق
    جان را درباز در ره عشق
  • (فيض) در خود بخود سفر ميکن
    که ترا در دلست و جان ره حق
  • در سراي وجود غير تو نيست
    در سراي تو مي شويم هلاک
  • حسن صورت دلفريب و حسن سيرت دلپذير
    اين بود پاينده آن در کاهش و در انتقال
  • رفت عمرم در غم دل واي من
    خون شد اين دل در تن من واي دل
  • پاي نه در بحر جان سر سبز شو
    (فيض) ميخشگي تو در صحراي دل
  • در گريه دل کجا رسد زاري چشم
    درياي دو ديده گم شود در نم دل
  • مزه قهر يافتم در لطف
    لطف در قهر هم مزيد ستم
  • (فيض) در کفر ديد ايمان را
    تا که زلفت فتاد در شستم
  • باشي تو در نظر بکجا افکنيم چشم
    در چشم ما چو هستي ز اغيار فارغيم
  • در بلا و در ولا قربان شويم
    از تن و جان و جهان بيرون رويم
  • با مردمان حديث تو گويم در انجمن
    تنها حديث با در و ديوار ميکنم
  • مرغ دل داشت هواي تو در اقليم دگر
    کرد پروازي و در دام بلا افتادم
  • خوشم با سوختن در آتش عشق
    بهل تا من در اين سودا بسوزم
  • محب آل پيغمبر نميسوزد در آتش (فيض)
    چو دارم مهرشان در دل چه ترساني ز نيرانم
  • شدم در ژنده پنهان از نظرها
    چو گنجي جاي در ويرانه کردم
  • در دار چو باشد او غيري نبود ديار
    ديار چو باشد او در دار نمي باشم
  • از يار وفادارم يکدم نشوم غافل
    در ذکرم و در فکرم بيکار نمي باشم
  • يا چو اسمعيل در راه رضايش سر نهيم
    خويش را در عيدگاه وصل او قربان کنيم
  • گاه در چشمم درآيد گاه در دل جا کند
    از جمالش گاه ساغر گاه مينا ميکشم
  • از براي آنکه در عقبا بيابم راحتي
    رنج گوناگون بسي در دار دنيا ميکشم
  • بر سر راهت فتاده خوار و زار
    خويش را در خاک و در خون ميکشم
  • شهد لطفست گهي در کامم
    زهر قهر است گهي در جامم
  • در ملک و ملک نظير تو نيست
    در هشت بهشت جاوادان هم
  • کي ميکند در آئينه خودبين من نظر
    دارد ز عکس خويش در آئينه عار هم
  • (فيض) و دلش بهم چو نسازند در سلوک
    در راه دوست قطع مراحل چه سان کنم
  • روزها در طلبت مي پويم
    در فراقت همه شب مي مويم
  • در جادهاي مشتبه هر سالکي را رهبري
    در شاه راه معرفت من پيرو قرآن شدم
  • خويشتن را در هوا کرديم گم
    جاده در راه خدا کرديم گم
  • (فيض) را جان رفت در سوداي او
    عمر در انديشها کرديم گم
  • قلندر نيستم گرچه در صورة ليک در معني
    وراي عالم صورت قلندروار ميگردم
  • در چهره مهرويان انوار تو مي بينم
    در لعل گهرباران گفتار تو مي بينم
  • در مسجد و ميخانه جوياي تو مي باشم
    در کعبه و بتخانه انوار تو مي بينم
  • هر کس شده در کاري سرگشته چو پرگاري
    سرگشتگي جمله در کار تو مي بينم
  • اي نور و بينش در چشم مردم
    در چشم مردم انسان مردم
  • همنشين قدسيان بوديم در جنات عدن
    حاليا در ظلمت اين خاکدان افتاده ايم
  • در کنار خويش ما را دوست پرورد و کنون
    چون اسيران در ميان دشمنان افتاده ايم
  • ما را نبود هيچ مهمي در آب و خاک
    در آتش بلا بهواي تو آمديم
  • آنکه در راه هواي نفس چالاکست و چست
    در سلول راه حق افسرده و کاهل منم
  • آنکه او را جا بود در آسمانها با ملک
    سرنگون افتاد اکنون در چه بابل منم
  • مگر لطف تو دست (فيض) گيرد
    وگرنه در رهت از پا در آيم