167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • خطبه من چون شد آخر هر کجا در خطبه ها
    نام شاهي بشنويد از نام من ياد آوريد
  • از فراقش مي زند پر مرغ روحم در قفس
    از زبان او سخن گويند با من يک نفس
  • در آب و آتشم از تاب کو سموم اجل
    که ذره ذره دهد خاک هستيم بر باد
  • روا بود که تو در زير خاک باشي و من
    سياه پوشم و بر سر کنم ز ماتم خاک
  • ز رفتن تو من از عمر بي نصيب شدم
    سفر تو کردي و من در جهان غريب شدم
  • چو در وفات نمردم چه لاف مهر زنم
    که خاک بر سر من باد و مهرباني من
  • بهار آمد و گل در چمن شکفت و تو را
    شکفته شد گل حسرت درين بهار دريغ
  • شکفته تر ز تو در باغ ما نبود گلي
    به چشم زخم خسان ريختي ز بار دريغ
  • ز بودن تو مرا شاديي که بود به دل
    بدل به غم شد و در جان بي قرار بماند
  • تو از ميان شدي و همدمي نماند به من
    به غير طفل سرشگم که در کنار بماند
  • چه داغها که مرا از غم تو بر تن نيست
    چه چاکها که ز هجر تو در دل من نيست
  • مرا چو لاله ز داغ تو در لباس حيات
    کدام چاک که از جيب تا ابد امن نيست
  • از آن به بانک هزارم که رفته از چمنم
    گلي به باد که در صحن هيچ گلشن نيست
  • برادرا ز فراق تو در جهان چه کنم
    به دل چه سازم و با جان ناتوان چه کنم
  • مهي که بي تو برآمد در ابر پنهان باد
    گلي که بي تو برويد به خاک يکسان باد
  • تو را مباد به جز عيش در رياض جنان
    من اين چنين گذرانم هميشه و تو چنان
  • سرو گل نکهت که بوي او صبا در مهد عهد
    دايه را از غيرت عفت نمي زد بر مشام
  • شيره جان در تن همشيره ها شد زهر ناب
    کز شراب مرگ شد تلخ آن لب چون انگبين
  • آتش افتد در جهان کز خامه آرد بر زبان
    سوز آن مادر که بيند مرگ فرزندي چنين
  • دامن گل در چمن بلبل چو آلايد به اشگ
    از من و از پاکي دامان من ياد آوريد
  • نيست گوئي در فلک انجم که چشم ماه را
    گريه بر عمر کم است و حسرت بسيار تو
  • پيچد آنگه در کفن سرو قصب پوش تو را
    يکسر از خاک لحد پر سازد آغوش تو را
  • حيف از آن عصمت که در زير هزاران پرده است
    حسن بي آلايش او را جهان اندر جهان
  • حيف از آن عفت که غير از باغبان نشنيد کس
    بوي آن گلها که بودش بوستان در بوستان
  • شد دفين در خاک آن گنج گران قيمت فسوس
    شد چراغ قبر آن روي جهان آرا دريغ
  • چون يتيم بي کسان بر بي کسي زاري کند
    اتفاقي با دل زارش در آن زاري کنيد
  • در محل آه و زاري بر يتيمي هاي او
    از دم آتش ريزي و از ديده خونباري کنيد
  • از جهان چون رفت با احسان خير آن خيره
    ذکر خيرش در محافل تا ابد مذکور باد
  • مردم و جن و ملک ز آه نبي در آتشند
    آري آري تعزيت را گرمي از صاحب عزاست
  • طفل مريم بر سپهر از اشگ گلگون کرده سرخ
    مهد خود در شام غم همرنگ طفل اشک ماست
  • مدتي شد کز وطن بهر تو دل بر کنده است
    وز ره دور و درازش رو در اين دولتسرا است
  • اي مسجد از اسف تو بر اصحاب در ببند
    وي منبر از فراق تو آتش ز خود برآر
  • محراب را که روي در او بود سال و مه
    پشتش خميده ماند ز حرمان هلال وار
  • هر ناله اي که نوحه گر از دل به لب رساند
    در بحر و بر بگوش انس و جان رسيد
  • در چار رکن و شش جهت و هفت بارگاه
    کار عزا و شغل مصيبت به آن رسيد
  • گنجي که بود پر گوهر از وي بسيط خاک
    در زير خاک رفت و درين خاکدان نماند
  • ترسم زبان بسوزد اگر گويم آن چه گفت
    در وقت دست و پا زدن آن سرو خوش خرام
  • چون سگ کويت نهد پا بر زمين در راه او
    گستراند پرده هاي چشم خود آهوي چين
  • آن که خاتم را يدالله کرد در انگشت تو
    ساخت نص فوق ايديهم تو را نقش نگين
  • بار هستي بر شتر بندد عماري دار تو
    دل طپد در کالبد روئين تنان را چون جرس
  • اي تو را جاي دگر در عالم معني مقام
    درگهت را قبله ايم و روضه ات را کعبه نام
  • ما برين در زايران کعبه اصليم و هست
    حج اکبر زان ما آنست و بس اصل کلام
  • گر يکي مانع نباشد گويم اين بيت الحرم
    نيست در حرمت سر موئي کم از بيت الحرام
  • اهل عصيان گر تو را روز جزا حامي کنند
    قهر سبحاني کند تيغ جزا را در نيام
  • در جزاي خصم اگر سرعت کني نبود بعيد
    گر شود پيش از محل واقع قيامت را قيام
  • مي کشد شوقم عنان باد اين کشش در ازدياد
    تا شود تنگ عزيمت تنگ بر خنگ مراد
  • با توجه يار شو اي بخت و در راهم فکن
    کاين گره از کار من يک دست نتواند گشاد
  • چون برم در سلک مخلوقات نامت را که حق
    برترين نام هاي خويش را نام تو ساخت
  • کرد چون بخت بلند اقدام در تعظيم عرش
    افسرش را حيله بند از خاک اقدام تو ساخت
  • بخت کو تا آيم و در آستانت جا کنم
    رو به جنت پشت بر دنيا و ما فيها کنم