167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • من که سلمان زمان توام از طبع سليم
    وز در مدح تو بر بحر و برم گوهربار
  • يک دعا مي کند اما و دعا اين که ز غيب
    فکند در دل الهام پذيرت جبار
  • به جيب محتشمان لعل و در به دامان ريخت
    به دست بي درمان سيم و زر به ميان داد
  • تو در ممالک قدس آن شهي که مالک ملک
    و گر تو را ز ملايک هزار دربان داد
  • کسي نظير تو باشد که وضع پست و بلند
    به عکس يابد اگر در زمانه سامان داد
  • ز خاک پاي سگان در تو يک ذره
    به حاصل دو جهان هر که داد ارزان داد
  • به لطف سوي منش کن روانکه باقي عمر
    مرا به بوي برادر چه جان بود در بر
  • سمندر گر برون آيد ز آتش دوزخي بيند
    که تا برگردد از تف هوا در گيردش پيکر
  • گنه کاران سمندر سان به آتش در روند آسان
    نسيمي گر ازين گرما وزد بر عرصه محشر
  • نظير اين هوا ظاهر شود اما به شرط آن
    که در هر ذره از اجزاش باشد دوزخي مضمر
  • به يک احسان کند از روي همت کار صد حاتم
    به يک سائل دهد در روز بخشش باج صد کشور
  • نچربد يک سر مو راست بر چپ ز اقتدار او
    کند چون در کشش تقسيم ترک تارک و مغفر
  • اگر راند به خاور خيل زور آور شود صدجا
    خلل از غلظت گرد سپه در سد اسکندر
  • بروز باد اگر خواهي روان جسم جمادي را
    جبل را چون حمل در جنبش آرد جنبش صرصر
  • در آن عالم که مي گنجد شکوه کبرياي تو
    زمين و آسمان ديگر است و وسعت ديگر
  • سرايت گر کند در عالم استغناي ذات تو
    رضيع از خشک لب سير و نگيرد شير از مادر
  • در اقطار جهان تا ز اقتضاي گردش دوران
    به نوبت بر سر شاهان نهد ظل هما افسر
  • تو بر روي زميني آن بلند اقبال کز گردون
    رسد در روز هيجا به هر عون عسکرت لشگر
  • سرت گردم چه واقع شد که در مجموعه ياري
    رقم هاي محبت را قلم بر سر زدي اکثر
  • بساط عاشقي طي ساز کز بهر دعاي شه
    در نه آسمان باز است و آمين گوت هفت اختر
  • شد دست چرخ پر شهب از بس که مي جهد
    در زير پاي خيل بغال آتش از امال
  • حاتم ز صيت جود تو گشت از مقام خويش
    راضي که در جهان نکشد از تو انفعال
  • همه گان در دل شه جاي نسازند به نام
    که به اسم فقط از حاج نباشد حجاج
  • نه مه از ماهچه دانند و نه مهر از مهره
    نه در از درد شناسند و نه درج از دراج
  • مانده پا در گل کاشان مترصد شب و روز
    که ز غيبش به سر از سرور هند آيد تاج
  • بر خود از قيد برآورده و در سير جهان
    چون کسي کش بود از علت پيري افلاج
  • طبع در مدح تو زه کرده کماني که از آن
    کس به بازوي فصاحت نکشد يک قلاج
  • آن که نسيم از درش گر گذرد بر قبور
    مرده صد ساله را روح در آيد به تن
  • گر نهد موسي عمران يد و بيضا در آب
    چون کشد جانب خود باشدش از يخ انجک
  • او خدا نيست ولي در رخ او وجه الله
    مي توان يافت چو خطهاي خفي از عينک
  • گر کند نهي سکون امر تو در پست و بلند
    تا دم صبح نه شور اي ملک انس و ملک
  • هم ترازوي تو در عدل بود آن که چو تو
    سر نيارد به زر و سيم فرو چون عدلک
  • به ميان حرف تو در صفحه دل کرده مقام
    دگران جا به کران يافته چون نقطه شک
  • غير از آن عروه وثقي و از آن حبل متين
    نيست چيز دگرش در دو جهان مستمسک
  • همايون گلبني سر مي کشد زين گلستان کزوي
    به دست دوست گل در چشم دشمن خار مي آيد
  • عنان رخش اگر تا بد ز جولانگه سوي بستان
    ز شوق اندر رکابش سرو در رفتار مي آيد
  • جهان بادا به او نازان که در بدو جهانگيري
    ز رزمش بوي رزم حيدر کرار مي آيد
  • دو پيکر مي کند در يک نفس صد کوه پيکررا
    چو با شمشير بران بر سر پيکار مي آيد
  • در استقبال عهدش وقت را سعيست روزافزون
    که از سرعت به دهر امسال بيش از پار مي آيد
  • در آئين جهانداري ازين خرد بزرگ آئين
    زياد از صد جم و دارا و کسري کاري مي آيد
  • در آفاق آن چه ابر دست او برخلق مي بارد
    حساب آن زدست خالق جبار مي آيد
  • تو از همت باب لطف اين شهزاد لب تر کن
    کز انهار نوالش بحر در زنهار مي آيد
  • از گشاد بي محل تير تو در صيد مراد
    کشتي خوف و خطر گهواره امن و امان
  • پايه اي از قدر او اورنگ و استقلال و عظم
    آيه اي در شان او فرهنگ و استيلا و شان
  • رعشه بر هشتم فلک در هفت اعضا واقع است
    نسر طاير را ز سهم تير آن زرين کمان
  • چو در امکان نميگنجي سخن سنجان چه گويندت
    به سيرت عقل اول يا به صورت يوسف ثاني
  • عجب نبود که گويم سايه خورشيد افتاده
    به اين حجت که تو خورشيدي و در ظل يزداني
  • بدانديشت به قيد مرگ چون سگ در مرس ماند
    به هر جانب که روز رزم شمشير و فرس راني
  • تصور کردم آن ترياق را در نشئه ديگر
    چه دانستم که خواهد بود يک سر فيض روحاني
  • کشيدم دست از آن وز دست خود در آتش افتادم
    چه آتش شعله آفت چه آفت قهر سلطاني