نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
سر و کلاه عجب گر به باد بر ندهي
که چون حباب هوا
در
سري و سر به هوا
و گر نمي کني از نقص دين نماز تمام
نگشته
در
ته پاي تو گرم روي روا
ز بس که خوف بري از سياست قروقش
ز بس کزو بودت بيم
در
خلا و ملا
ببين که صد يک آن بيم هست
در
دل تو
به آن ادب نفسي مي شوي نفس پيما
که گر خوري لب ناني بر آن شود مرقوم
و گر کشي دم آبي
در
آن بود مجرا
نه آنقدر دلت از عفو مي کنم ايمن
که کم زند
در
طوف دل تو خوف خدا
به عهد کردم از آن ذکر دايمش تاريخ
که دايم اين بودت ذکر
در
خلا و ملا
از بس که چهره سوده تو را بر
در
آفتاب
بگرفته آستان تو را بر زر آفتاب
گرد سر تو شب پره شب پر زند نه روز
کز رشگ آتشش نزند
در
پر آفتاب
در
روز ابر و باد کرائي برون ز فيض
از ابر و ماه بارد و از صرصر آفتاب
بشکست سد شش جهت و
در
تو مه گريخت
چون مهره اي برون شد از ششدر آفتاب
گر نسازم سر فدايت بر تو خون من حلال
ور نميرم
در
هوايت زندگي بر من حرام
صد هزاران شيوه دارد آن پري
در
دلبري
من ندارم جز دلي آيا نهم دل بر کدام
غيرتم زد
در
دل آتش کز چه باشد بي سبب
هندوي شيرين مذاق از دلبر ما تلخ کام
حيدر صفدر که
در
رزم از تن شير فلک
جان برآرد چون برآرد تيغ خونريز از نيام
ساقي کوثر که تا ساقي نگردد
در
بهشت
انبيا را ز آب کوثر تر نخواهد گشت کام
فاتح خيبر که گر بودي زمين را حلقه اي
در
زمان کندي و افکندي درين فيروزه بام
قاتل عنتر که بر يکران چه مي گردد سوار
مي فرستد خصم را سوي عدم
در
نيم گام
وانکه گر جمع نقيضين آيد او را
در
ضمير
آب و آتش را دهد با هم به يکدم التيام
يک تمناي دگر دارم که چون
در
روز حشر
بر لب کوثر بود لب تشنگان را ازدحام
من و مجاهده
در
راه دين به کلک و زبان
ز وصف شاه مجاهد به ذوالفقار دو دم
به صورتخانه چين گر قد و عارض عيان سازي
مصور را ورق
در
دست و کلک اندر بنان لرزد
ز آه سرد من لرزد دل محزون
در
آن کاکل
چه مرغي کز نسيم صبح دم بر آشيان لرزد
گر افتد ماهي رمحت به بحر آسمان شايد
که
در
دست سماک رامح از سهمش سنان لرزد
به ميدان خنک سيمين تنک زرين رنگ چون راني
ز هيبت چون جرس دل
در
بر روئين تنان لرزد
وز آثار هواي يار و فقر و آتشين طبعي
خصوصا
در
زمان چون تو شاهي هر زمان لرزد
به اين فقر و فنا هرگاه گويد محتشم خود را
ميان مردم از خجلت زبانش
در
دهان لرزد
وقت سخا چو دست برآرد به کار بذل
در
يک نفس دمار برآرد ز بحر و کان
وان سيل غم که
در
پي آن شاه زاده بود
از وي گذشت و شد متوجه به دشمنان
گر زند شخص عتابش بانک بر پست و بلند
لنگر و جنبش نماند
در
زمين و آسمان
آن چه ريزد قرنها
در
بطين بحر از صلب ابر
بر گدائي ريزد آن ريزنده دريا و کان
از وجود او خلل
در
سد حکمت شد که نيست
با تکش طي مکان مستلزم طي زمان
فارسش هرجا که ميراند به رغبت مي رود
کامران شخصي که اين اسبش بود
در
زير ران
من که مي سوزم چو مي آرم ظهورت
در
ضمير
من که مي ميرم چو مي آرم حديثت بر زبان
از جناب او نپيچد هرکه سر چون مهر و مه
جزم سايد بر سپهر از سجده آن
در
کلاه
ميرزاي دهر سلطان حمزه بادا
در
دو کون
هم به اقبالي که سر زين اسم افرازد به ماه
با آن که
در
مزارع نظم از کلام من
هر دانه گشته است ز صد خرمن از سحاب
در
عالمي که رتبه حسن از يگانگي است
نه آينه است عکس پذير از رخت نه آب
جان فداي او که
در
هر ضربت تارک شکافت
آفرين بر دست و تيغش مي کند جان آفرين
روز مصافش چو خصم
در
جدل و انقياد
کرد به خود مشورت با دل و جان طپان
چون کشش شست او پشت کمان خم کند
جان ز جسد رم کند تير همان
در
کمان
دور دو شه
در
ميان گشت به او منتقل
با دو جهان عدل و داد دولت طهماسب خان
غارت و قتل دگر
در
دم تسخير شهر
کز تف اين فتنه خاست دود ز صد دودمان
از همه آن به که هست
در
عقب از عهد تو
اين غم ده روزه را خوش دلي جاودان
آن که
در
آغاز عمر گشت به تاييد حق
ملک و ملل را حفيظ امن و امان را ضمان
بنا نهنده اين نه بنا مگر نهد از نو
به قدر رتبه و شان تو
در
زمانه بنائي
زان ميل غم که
در
پي من سر نهاده بود
از من چسان گذشت و به دشمن چسان رسيد
اين نسيم چه چمن بود که از بوالعجبي
در
خزان زد به مشام دل من بوي بهار
ماه کز خيل ذکور است ز غم مي کاهد
که ز نامحرميش نيست
در
آن حضرت بار
پشه و مور و ملخ في المثل ار عظم شوند
همه پيل افکن و اژدر
در
و سيمرغ شکار
صفحه قبل
1
...
3131
3132
3133
3134
3135
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن