167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نيست يک سرو که پهلو به نهال تو زند
    بارها در چمن خلد سراسر زده ام
  • منم آن کشتي بي حوصله در بحر وجود
    کز گرانباري خود تشنه طوفان شده ام
  • دل سيلاب به ويراني من مي سوزد
    بس که در حسرت تعمير تو ويران شده ام
  • محرمي نيست در آفاق به محرومي من
    عين دريايم و سرگشته تر از گردابم
  • غوطه در کام نهنگ و دهن شير زدم
    از سر کوي خرابات به هر جا رفتم
  • اثري از دل خون گشته نديدم، هر چند
    در رگ و ريشه آن زلف چليپا رفتم
  • عاجزم در ره باريک محبت صائب
    من که راه کمر مور به شبها رفتم
  • سرمه گرديد نفس در جگر سوخته ام
    تا به کنه دل خود همچو سويدا رفتم
  • کار من در گره از پرهنري افتاده است
    دارد از جوهر خود مو قلم فولادم
  • باد يارب ز سعادت همه روزش نوروز
    هر که در عيد نيايد به مبارکبادم!
  • اگر چه چندي به زمين همچو غبار افتادم
    عاقبت در پي آن شاهسوار افتادم
  • زور سيلاب به همواري صحرا چه کند؟
    خاک در کاسه دشمن به مدارا کردم
  • منم آن غنچه غافل ز بي حوصلگي
    سر خود در سر يک خنده بيجا کردم
  • در مصافي که من از آه علم وا کردم
    کوه اگر بود طرف، باديه پيما کردم
  • توشه آخرت من ز خرابات وجود
    مشت خاکي است که در کاسه دنيا کردم
  • پاس اندوه بداريد که من همچو شرر
    عمر خود در سر يک خنده بيجا کردم
  • پشت دستم هدف زخم ندامت شده است
    که چرا دست در آغوش خيالش کردم
  • مرغ تصوير در آرامگهم گر جنبيد
    نامه شوق ترا شهپر بالش کردم
  • در شب تار پي دزد دويدن جهل است
    دل اگر برد ز من زلف، حلالش کردم
  • سوخت چون لاله نفس در جگر خونينم
    قطع اين وادي خونخوار نه آسان کردم
  • روز عمرم به شب تيره مبدل گرديد
    تا شبي روز در آن زلف پريشان کردم
  • تا سر زلف تو چون شانه به دستم آمد
    دست در گردن صد زخم نمايان کردم
  • مي گرفتند بتان گوش خود از افغانم
    در دل سنگ به فرياد اثر مي کردم
  • دست در دامن رنگين بهاري نزدم
    ناخني بر دل گلزار چو خاري نزدم
  • در شکست دل من چرخ چرا مي کوشد؟
    سنگ بر شيشه پيمانه گساري نزدم