167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • از ديدن او پند گو يک باره منعم مي کند
    در عمر خود نشنيده ام پندي به اين بيهودگي
  • پاي طلب کوتاه گشت از بس که در ره سوده شد
    کوته نمي گردد ولي پاي اميد از سودگي
  • با غير اگر عمري بود پيدا نگردد هيچ کس
    يک دم به من چون برخورد در دم شود پيدا کسي
  • هر گل که به باغ آيد مي بويم و مي گويم
    در پاي تو ميرم من تو بوي کسي داري
  • ساربان بر ناقه مي بندد به سرعت محملي
    چون جرس ز انديشه در بر ميطپد نالان دلي
  • آن غمزه اي که يک تنه مي زد به صد سپاه
    در ره کدام قافله را کرد رهزني
  • در گوش دلم تکرار بس راز همي گويد
    آن غمزه که مي گويد صد نکته به ايمائي
  • آنچه در دل بردن از لطف دمادم مي کنند
    اين فسون سازان تو از جور پياپي مي کني
  • ساقيا طي کن بساط غم در آن بحر نشاط
    کز نم فيضش گذار از حاتم طي ميکني
  • محتشم از ضعف چون گيتي چناني اين زمان
    جاي آن دارد اگر جا در دل و پي ميکني
  • نگون کردي لواي دوستان اين خود که کرد آخر
    که در عالم به دشمن دوستي خود را علم کردي
  • ملک شاني و پشت قدر احباب از سگان کمتر
    پريشاني و احباب از تو دايم در پريشاني
  • اي در تن هر گلبني از رشگ تو صد خار
    اين گلبن بي خار که دارد که تو داري
  • به نما به ملک روي که سازد ز رقابت
    در نامه من ثبت گناهي که تو داري
  • زين تب چنان ره نفسم تنگ شد که هيچ
    جز آب تيغ او نرود در گلو مرا
  • عکست که اي کرده در آب اي محيط حسن
    مي بيندت مگر که دل و دارد اضطراب
  • زهره در مجلس ما سجده ز مه خواهد خواست
    مير مجلس اگر آن زهره جبين خواهد بود
  • آتش از غيرت اين خانه به خود خواهد زد
    هر پري خانه که در روي زمين خواهد بود
  • نقد درست جان بنه اي دل به داد عشق
    کان نقد در قليل و کثير است بي کسور
  • چو نيست در نظر آن گل که نوبهار من است
    مرا ز باغ چه حاصل ز نوبهار چه حظ
  • گر شوي مهمان جان از عقل و دين و صبر و هوش
    در رهت ريزم به رسم پيشکش اسباب دل
  • عشق چو بازم به ناز سوي تو خواند از برون
    در ز درون بسته بود من به فسون آمدم
  • شد در و ديوار او از تن من لاله فام
    بس که ز داغ غرقه به خون آمدم
  • بس که ما از روي رسوائي نقاب افکنده ام
    عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکنده ايم
  • تا فکنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز
    ياز دهشت خويش را در اضطراب افکنده ايم
  • ز آتش دل دوزخي داريم کز انديشه اش
    خلق را پيش از قيامت در عذاب افکنده ايم
  • چون موي توام در دو جهان جهان روي سيه باد
    گر يک سر موي تو فروشم به دو عالم
  • عجب که ساقي اين بزم محتشم به در آرد
    به باده تا به ابد ازخمار مستي دوشم
  • باغبان کاندر درون بر دست گلچين گل نزد
    دست منعش در برون صد تيشه زد بر پاي من
  • اين که در ترقي کار تو بس که هست
    ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان
  • مي کند ايزد ندا کاي فلک فتنه زا
    جان تو در دست ماست جان تو و جان خان
  • در ره آن سهي قدم پاي به گل شده فرو
    آه اگر بياورد سر به من حزين فرو
  • ز غيرت در حريم حرمت او محتشم داري
    حسد بر حال محرومان مبادا کس به حال تو
  • به رشک دادن من در دو روزه رنجش خود
    هزار مست هوس را به بزم بار مده
  • با اين همه زهداي بت در عشق تو نزديکست
    کز مستي و بدنامي بر خويش نهم نامي
  • در بزم تو اين بد نام جان داد و نداد ايام
    از دست تواش جامي وز لعل تواش کامي
  • شهريارا گر ز دست اقتدارت تا به حشر
    بر سرم تيغ و تبر بارد و گر در و گوهر
  • سر مبادم گر سر موئي ز نفع و ضر آن
    در کتاب دعوتم حرفش شود زير و زبر
  • چشم دشمن تا نبيند روي نصرت را به خواب
    خار در چشمش ز دست بخت بيدار تو باد
  • خصم کز رشک تو خونها خورد بهر جبر آن
    در غزا خونش غذاي تيغ خون بار تو باد
  • سرو را در جسدم تا رمقي هست ز جان
    از برايت به فلک رخش دعا مي تازم
  • محتشم تاب و توان باخته در دوستيت
    من که بي تاب و توانم دل و جان مي بازم
  • بر کران پاي مسيح از در اين کلبه هنوز
    ملک صحبت ز کران تا به کرانم دادند
  • هر جوشني که شبها من از دعا بسازم
    روزي که فتنه بارد چون جامه در برت باد
  • با تو گستاخانه آمد در سخن اين بي شعور
    اين چه درکست و شعور استغفرالله زين شعار
  • تنگ دل تا نشوي در دل تنگم زد و چشم
    غرفه ها ساخته ام بهر تو از گوشه کنار
  • پا نه اي بت به سرا پرده چشمم ز کرم
    تا کنم بر قدمت صد در يک دانه نثار
  • اگر نه سکه به نام خدا بر او بودي
    چنين روان نشدي در بسيط ارض و سما
  • زري که در خور آئين پادشاهي اوست
    به جنب او زر مهر است کم ز سيم بها
  • لجاج ورزي و اين کار حسن به اين غايت
    اثر عجب که کند در دل اسير عما