167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مرا بي همدمي مهر لب و بند زبان گشته
    وگرنه همچو ني فريادها در آستين دارم
  • غبارآلود مطلب نيست چون طوطي کلام من
    از آن در خلوت آيينه راه گفتگو دارم
  • اگر چه دورم از درگاه راه ياربي دارم
    ندارم هيچ اگر در دست دامان شبي دارم
  • ندارم در بساط آسمان گر اختر سعدي
    ز داغ نااميدي سينه پر کوکبي دارم
  • ز دامان اجابت باد کوته دست اميدم
    بغير از ترک مطلب در دعا گر مطلبي دارم
  • عجب دارم به ديوان قيامت در حساب آيم
    که من از دفتر ايجاد، فرد باطلي دارم
  • ندارم در گره چيزي که ارزد بيقراري را
    درين درياي پرشورش حباب ساکني دارم
  • در دولتسراي نيستي مي آورد دهشت
    ز بيم جان نه چون منصور زير دار مي لرزم
  • مرا زافسردگي در تنگناي سنگ مردن به
    که چون آتش به امداد خس و خاشاک برخيزم
  • مرا از گوشه خلوت مخوان در مجلس عشرت
    چه افتاده است بنشينم خجل غمناک برخيزم
  • دعاي تنگدستان فتح را در آستين دارد
    ز شاهان بيش من از مردم درويش مي ترسم
  • سپهر از کجرويها توتيا کرد استخوانم را
    چو بارم آرد شد ديگر چرا در آسيا باشم
  • اگر چه سايه ام منشور دولت در بغل دارد
    براي استخوان سرگشته دايم چون هما باشم
  • بحمدالله مکافات عمل از پيشدستيها
    مرا نگذاشت در انديشه روز جزا باشم
  • قمار پاکبازي مهره بي نقش مي خواهد
    چه افتاده است در ششدرز نقش بوريا باشم
  • ندارم آبروي شبنمي در پيشگاه گل
    به اين خواري و بيقدري درين گلشن چرا باشم
  • ندارد از پريشاني سخن غير از تهيدستي
    چرا چون شانه در قيد سر زلف سخن باشم
  • چراغ دولت بيدار شرکت بر نمي تابد
    نمي خواهم که با پروانه در يک انجمن باشم
  • چنان برد اختيار از دست آن سرو قباپوشم
    که آيد در نظرها خشک چون محراب آغوشم
  • من آن بحر گهرخيزم بساط آفرينش را
    که گوهر مي شود سيماب اگر ريزند در گوشم
  • ز هوش خود در آزارم نوايي آرزو دارم
    که نتواند عنان خود گرفتن محمل هوشم
  • شنيدم از شکست آرزو در سينه آوازي
    که مستغني ز ساز چيني فغور شد گوشم
  • به استغنا توان خون در جگر کردن نکويان را
    ولي از ديدنش مي گردد استغنا فراموشم
  • مرا اين سرافرازي در ميان دور گردان بس
    که کرد آن سنگدل از دوستان تنها فراموشم
  • نيم من دانه اي صائب بساط آفرينش را
    که در خاک فراموشان کند دنيا فراموشم