167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نريزم چون صدف در پيش دريا آبروي خود
    به اندک ريزشي از ابر گوهر بار خرسندم
  • مرا بيزار کرد از اهل دولت، ديدن در بان
    به يک ديدن زصد ناديدني آزاد گرديدم
  • زپيچ و تاب جوهردار گرديد استخوان من
    زبس برخويشتن در تنگناي فکر پيچيدم
  • سرآمد گر چه در انصاف دادن روزگار من
    مسلمان نيستم از هيچ کس انصاف اگر ديدم
  • غذاي روح شد در دل شکستم هر تمنايي
    لباس عافيت گرديد چشم از هر چه پوشيدم
  • تلاش صحبت خار ملامت بود منظورم
    اگر در شاهراه عشق گاهي پيش پا ديدم
  • کنم در نوبهاران صرف برگ و بار خود صائب
    خزان را نيست رنگ از باددستيها زگلزارم
  • چنان در پاکبازي از علايق گشته ام عريان
    که حال مهره ششدر ز نقش بوريا دارم
  • زبان شکوه فرسودي ز چرخ بيوفا دارم
    دلي در گرد کلفت چون چراغ آسيا دارم
  • نسيم کاروان مصرم اي پوشيده بينايي
    در بيت الحزن بگشا که بوي آشنا دارم
  • دل از مهر خموشي برنمي دارد زبان من
    وگر نه تيغها پوشيده در زير سپر دارم
  • زبي برگي شکر خوابي که من در چاشني دارم
    چه افتاده است ناز دولت بيدار بردارم
  • نگردانم ورق را در نظر بازي، نيم شبنم
    که چون خورشيد بينم ديده از گلزار بردارم
  • نگردد گوهر درياي امکان سنگ راه من
    که من در سر هواي سير درياي دگر دارم
  • مکن تکليف سير گلشن جنت مرا صائب
    که من در سر هواي سرو بالاي دگر دارم
  • به ظاهر خنده رو افتاده ام چون صبحدم، اما
    تبي چون آفتاب گرمرو در استخوان دارم
  • ندارد ريشه در خاک تعلق سرو آزادم
    دلي آماده پرواز چون برگ خزان دارم
  • هزاران معني پيچيده در زلف سخن دارم
    سر زلف سخن بي چشم زخم امروز من دارم
  • سراپا جوهرم چون تيشه در شيرين زبانيها
    عجب نبود سر پرخاش اگر با کوهکن دارم
  • عجب نبود شود گر تنگ شکر پرده گوشم
    که من در خانه خود طوطي شکرشکن دارم
  • ز آب زندگاني تازه دارد جان خشکم را
    عقيق آبداري کز خموشي در دهن دارم
  • ندانم سنگ از دست کدامين طفل بستانم
    که دارد در جنون آدينه بازاري که من دارم
  • نفس در سينه خورشيد عالمتاب مي سوزد
    درين گلشن چو شبنم چشم بيداري که من دارم
  • نمي بايد سلاحي تيز دستان شجاعت را
    که در سرپنجه خصم است شمشيري که من دارم
  • مرا خونگرمي منت ز کوري پيش مي سوزد
    ز ميل توتيا در چشم ميل آتشين دارم