167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • همان چشم چراغ از تنگدستان جهان دارم
    اگر چه طاق در حاجت روايي همچو محرابم
  • نگرديد از سفيديهاي مو آيينه ام روشن
    زهي غفلت که در صبح قيامت مي برد خوابم
  • ندارد فکر رحلت راه در جسم گرانجانم
    به افتادن من اين ديوار را مايل نمي يابم
  • مجو صائب نواي دلپذير از عندليب من
    که در عالم نشان از هيچ صاحبدل نمي يابم
  • به فکر دامن آن غنچه مستور افتادم
    گره در آستين چون غنچه گرديد از حيا دستم
  • کمند موج را در تاب دارد اضطراب من
    به درياي غم افتدگر بگيرد ناخدا دستم
  • اگر صائب ندارم گوهر ارزنده اي در کف
    بحمدالله که خالي نيست از نقد دعا دستم
  • ز هشياري زبون گردش گردون شدم ورنه
    به مستيها عنان سير اختر بود در دستم
  • درين درياي پرآشوب پنداري حبابم من
    که در هر گردش چشمي به گرداب فنا افتم
  • در اقليم تجرد پادشاه وقت خود بودم
    نمي دانم چه کردم تا به زندان بدن رفتم
  • چنان گستاخ گشتم چون نسيم از پاکداماني
    که دست شاخ گل را در حضور باغبان پيچم
  • بهشت نسيه دارد مشتري بسيار چون زاهد
    به نقد امروز در دامان آن سرو روان پيچم
  • غبار هستي خود سرمه چشم فنا کردم
    کفي خاکستر افسرده در کار صبا کردم
  • ز خواب مرگ چون نبود مرا اميد بيداري
    که من در روزگار زندگاني خواب خود کردم
  • دماغ بوشناسان مي برد بو کز دم مشکين
    چو خونها در دل رعنا غزالان ختن کردم
  • به سيم قلب بار کاروان شد ماه کنعانم
    غلط کردم اقامت در ته چاه وطن کردم
  • نمي گرديد اگر ذوق گرفتاري عنانگيرم
    ز وحشت خون عالم در دل صياد مي کردم
  • نبود از بيقراري ناله من در دل آتش
    که دورافتادگان را چون سپند آواز مي کردم
  • حيا در پرده بيگانگي مي خورد خون خود
    که آهوي ترا من شيرگير ناز مي کردم
  • گشاد عالمي مي بود در دست دعاي من
    اگر صبح بناگوش ترا ادراک مي کردم
  • عجب دارم گذارد آه عالمسوز من فردا
    که از تردامني در حلقه پاکان خجل کردم
  • سفيدي کرد چشمم را کف درياي نوميدي
    همان من در تلاش گوهر ناياب مي گردم
  • نسيم مصر اگر در کلبه احزان من آيد
    زوحشت مضطرب چون شمع صرصر ديده مي گردم
  • از بس ترسيده چشم صائب از قرب گرانجانان
    نسيم مصر اگر آيد در بيت الحزن بندم
  • بزرگان مي کنند از تلخرويي سرمه در کارم
    اگر چه با جواب خشک ازين کهسار خرسندم