167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • گر چه بر پيشاني ما نيست قفل بستگي
    مسعد سنگ، دايم چون در نگشوده ايم
  • روح را در تنگناي جسم پنهان کرده ايم
    چهره خورشيد تابان را به گل اندوده ايم
  • شعله را خاشاک نتواند عنانداري کند
    در طريق عشق از زخم زبان آسوده ايم
  • آفتاب زندگاني روي در زردي نهاد
    ما سيه مستان غفلت همچنان آسوده ايم
  • شرم بيدار ترا در خواب نتوانيم کرد
    گر چه از افسانه چشم پاسبان پوشيده ايم
  • مي کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو
    رايت سبزي که از آزادگي افراختيم
  • تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سينه صاف
    ما به اين خاکستر اين آيينه را پرداختيم
  • گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود
    قطره خود را عبث واصل به دريا ساختيم
  • شوخ چشمي بين که پيش در شهوار حسب
    استخوان پوسيده اي چند از نسب مي آوريم
  • بيستون را تيشه ما در فلاخن مي نهد
    برجبين چون چين جواهر از غضب مي آوريم
  • گر چه تبخال خون داريم ظاهر در قدح
    بي گزند ديده بد آب کوثر مي خوريم
  • خودنمايي نيست در زير فلک آيين ما
    زير خاکستر دل خود همچو اخگر مي خوريم
  • در هواي کام دنيا نيست آه سرد ما
    بر سواد آفرينش خط بطلان مي کشيم
  • ره ندارد در دل خرسند استسقاي حرص
    چون گهر با قطره اي زين بحر اخضر قانعيم
  • مي شود در جامه رنگين دل روشن سياه
    ما به خاکستر ازين گلخن چو اخگر قانعيم
  • نغمه در سازست اما فارغ است از گوشمال
    ما درين عالم ز محنتهاي عالم فارغيم
  • هر چه مي خواهيم صائب هست در ديوان او
    با کلام مولوي زاشعار عالم فارغيم
  • ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم
    محرم آيينه خورشيد از پاس دميم
  • عقده ها داريم در دل صائب از بي حاصلي
    گر چه از آزادگي سرو رياض عالميم
  • چون فلاخن سنگ باشد شهپر پرواز من
    هست در وقت گرانيها سبک جولانيم
  • خون خود را مي خورم چون زخم از جوش مگس
    گرپري داخل شود در خلوت روحانيم
  • هر کجا باشم بغير از گوشه دل در جهان
    گر همه پيراهن يوسف بود زندانيم
  • برنمي دارم عمارت جغد وحشت ديده ام
    بيت معمورست در مد نظر ويرانيم
  • چند چون اخگر نفس در زير خاکستر زنيم
    خيز تا از چرخ نيلي خيمه بالاتر زنيم
  • از بساط خاک برچينيم بزم عيش را
    با مسيحا در سپهر چارمين ساغر زنيم