167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مرهم راحت مرا در خواب بيدردي فکند
    کاو کاو نشتر آزار مي خواهد دلم
  • ساده لوحي بين که با چندين نسيم پرده در
    غنچه مستور ازين گلزار مي خواهد دلم
  • در رهي کز خار مجروح است پاي آفتاب
    سوزن عيسي براي خارمي خواهد دلم
  • در علاج درد من صائب مسيحا عاجزست
    چاره درد خود از عطار مي خواهد دلم
  • با فقيري در سخاوت بي نظير عالمم
    چون دعا با دست خالي دستگير عالمم
  • خواري دايم به است از عزت پا در رکاب
    بي نياز از اعتبار زود سير عالمم
  • شمع فانوسم که در پرده است اشک افشاندنم
    از گرستن تر نگردد دامن پيراهنم
  • نيست شمعي در سراي من، ولي از سوز دل
    مي درخشد همچو چشم شير شبها روزنم
  • دشمنان را مي کنم از چرب نرمي سازگار
    خار مي گردد گل بي خار در پيراهنم
  • دوري ره سرمه مي کرد استخوانهاي مرا
    گر نمي آورد پايي در ميان، لغزيدنم
  • ان گرامي گوهرم صائب که در مصر وجود
    پله ميزان يد بيضا شد از سنجيدنم
  • حسن او در ديده خورشيد مژگان را گداخت
    من همان از سادگي فال تماشا مي زنم
  • پيش ازان کز خواب سنگين توتيا گردد تنم
    خار در چشم شکر خواب فراغت مي زنم
  • از پريشان ديدنم خاطر گشته است
    بر در اين خانه چندي قفل حيرت مي زنم
  • مي کنم در پرده پنهان داغ عالمسوز را
    مهر بر بالاي خورشيد قيامت مي زنم
  • چند در دامانم آويزد غبار آرزو
    آستين بر روي اين گرد کدورت مي زنم
  • بلبل آزرده ام پاسم بدار اي باغبان
    ناگهان از رخنه ديوار بر در مي زنم
  • بحرم اما جان براي خاکساران مي دهم
    بوسه در هر جنبشي برروي ساحل مي زنم
  • وصل نتواند مرا صائب ز افغان بازداشت
    چون جرس فريادها در پاي محمل مي زنم
  • چند روزي بر در صبر و تحمل مي زنم
    دست اميدي به دامان توکل مي زنم
  • در خور پروانه من نيست سوز هر چراغ
    خويش را بر شعله آواز بلبل مي زنم
  • مي گرفتم تنگ اگر در غنچگي بر خويشتن
    مي توانستم چو گل مشت زري پيدا کنم
  • جرأتي کو تا ز خواب ناز بيدارش کنم
    ساغري چون دولت بيدار در کارش کنم
  • باردوش هرکه گردم چون سبوي پرشراب
    در تلافي از غم عالم سبکبارش کنم
  • مورم اما گرسليمان را گذار افتد به من
    صائب از راه نصيحت حرف در کارش کنم