167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • از تيغ هر تني را بر سر هزار زخم
    از بيم هر سري را در تن هزار درد
  • از هر جهت که دشمن جاه تو رو کند
    بر روي او هزار در فتنه باز باد
  • تا بر پر فرشته ز آن حبر و آن قلم
    در مدح اردشير کنم چامه يي رقم
  • گر سرين و سيم را در مجلسي حاضر کنند
    آن نخواهم اين بخواهم اين ز من آن از لئيم
  • جاي آن دارد که بر دنيا فشانم آستين
    زانکه در دنيا کم افتد اينچنين دولت به دست
  • بر رخ خويش کنم نظاره چو مفلس به سيم
    در خم زلفش برم انگشت چون ماهي به شست
  • گه بنا گوشش ببويم چون کند از بوسه منع
    گه در آغوشش بگيرم چون شود از باده مست
  • تا چه گويد شه چو بيند شهري از جورت خراب
    مصلحت را از وفا چندي در آبادي بکوش
  • اي بت شيرين کلام اي شاهد محمود نام
    اي لبت در رنگ و بو همسنگ گل همرنگ مي
  • چند در قاقم خزي وانگشت از سرما گزي
    به که جام مي مزي کامد بهار و رفت دي
  • ياد آن روزي که دور از چشم زخم آسمان
    با تو بودم در کنار زنده رود ملک جي
  • در رعد غرد گر بگويم کوس او هست اينچنين
    کوه پرد گر بگويم رخش او هست آنچنان
  • نام حزمش بر زبان آرم فلک ماند ز سير
    ذکر عزمش در ميان آرم زمين گردد روان
  • راست پنداري قضايي کز تو زايد خير و شر
    وين بلند و پست گيتي جمله در تأثير تست
  • رو رخت خزان در گرو دخت رزان نه
    بستان مي و پس با صنمي رو سوي بستان
  • در روي زمين هر که بود خصم تو بر وي
    اين روي زمين تنگتر از زير زمين باد
  • در خط و قد و خد و زلف پريرويان شهر
    سنبل و سرو و گل و ريحان بويا ساختند
  • ديد خم خام شه بر يال خود در خواب خصم
    خم خام اکنون به بند آهنين تعبير شد
  • آن دد ناپاک زاد از هيبتت جان داد از آنک
    بود در گوشش هنوز افغان افغان اي ملک
  • تا ابد يارب ملک در ملک گيتي شاه باد
    بر رعيت شاه و بر هر شاه شاهنشاه باد
  • در جان و دل و ديده جا کرده خيال دوست
    آن طاير قدسي را با مي دوسه مي بايد
  • بنشست و داد و خوردم و بهر کنار و بوس
    با آن صنم فتادم در کشتي و نبرد
  • ما را خيال خدمت شه مست مي کند
    نه اين دو من شراب که در ري خوريم ما
  • نمرودي از جفا نه که ريحان خط گواست
    بر اينکه تو خليلي و در نار رفته يي
  • در عهد تو خورشيد کس از سايه نداند
    کاو نيز شب و روز به دنبال تو گشته است
  • چون نقطه و چون موي شد از غم تن و جانم
    در فهم ميان و دهنت اي بت خندان
  • بي روي تو در شام فراق اي بت ارمن
    آهم ز فلک بگذرد و اشک ز دامن
  • تا که چمد مهر و ماه تا گذرد سال و ماه
    در ره دين اله سعي تو مشکور باد
  • ني ني از کشتي چه خيزد ظرف مي دريا خوشست
    تا در آن دريا سراپا غوطه چون لنگر زنيم
  • ناصرالدين شاه را محمود شد نايب مناب
    وقت آن آمد که آتش در بت و بتگر زنيم
  • بزم شه عرشست آنگه ما در او جوييم بار
    کز جلالت پشت پا بر چرخ پر اختر زنيم
  • ساقيا مي ده که مي در جسم جان مي پرورد
    قالب خاکي چه باشد کاسمان مي پرورد
  • وصف مي زين به نيارم کرد کاندر مدح شاه
    در زبان چون مني نطق و بيان مي پرورد
  • هر طرف جشنيست برپا چيست باعث خلق را
    کاينهمه رقص و طرب در باغ و صحرا مي کنند
  • بس که مي رقصد زمين از خوشدلي در زير پاي
    جمله اجزاي زمين گويي روان دارد همي
  • در کمانه مهد هر ساعت کند انگشت خويش
    بس که عزم بازي تير و کمان دارد همي
  • ابر و مژگان خود رادست مالد هر زمان
    بس که در دل شوق شمشير و سنان دارد همي
  • من ايستاده در انديشه تا چه چاره کنم
    دل غريب و تن زار و چشم حيران را
  • گر چکد نقطه يي از کلک تو در بحر محيط
    چون سخنهاي تو موجش همه گوهر گردد
  • گرچه صد ره چو قلم تو بريش بند از بند
    همچنان در ره اخلاص تو با سر گردد
  • ديوان محتشم کاشاني

  • کسي هم بوده کز مردم اگر عالم شود خالي
    تواند در دل جن و ملک مهرش اثر کردن
  • کسي هم بوده کز عشاق چون يک زنده نگذارد
    تواند مرده افسرده را خون در جگر کردن
  • کسي هم بوده کز شهري چو گيرد باج در خوبي
    به تنهائي تواند کار صد بيدادگر کردن
  • کسي هم بوده کز شوق وصالش کوه کن آسان
    تواند دست با هجران شيرين در کمر کردن
  • چون جلوه گر گردد بلا از قامت فتان تو
    صد ره کنم در زير لب خود را بلاگردان تو
  • در رقص هرگه بسته اي زه بر کمان دلبري
    من تير نازت خورده و گرديده ام قربان تو
  • هر شيوه کز شرم و حيا در پرده بودت اي پري
    از پرده آوردي برون اي من سگ عرفان تو
  • از حاضران در غيرتم با اينکه هست از يک دلي
    روي اشارتها به من از عشوه پنهان تو
  • دگر ديوانه اي از بند خواهد جست پر وحشت
    کزو در هر سر کو سر زند شوري و غوغائي
  • ز تخم اشگ ديگر لاله خواهد کشت در صحرا
    چو مجنون دامن هامون به خون ديده آلائي