نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
از تيغ هر تني را بر سر هزار زخم
از بيم هر سري را
در
تن هزار درد
از هر جهت که دشمن جاه تو رو کند
بر روي او هزار
در
فتنه باز باد
تا بر پر فرشته ز آن حبر و آن قلم
در
مدح اردشير کنم چامه يي رقم
گر سرين و سيم را
در
مجلسي حاضر کنند
آن نخواهم اين بخواهم اين ز من آن از لئيم
جاي آن دارد که بر دنيا فشانم آستين
زانکه
در
دنيا کم افتد اينچنين دولت به دست
بر رخ خويش کنم نظاره چو مفلس به سيم
در
خم زلفش برم انگشت چون ماهي به شست
گه بنا گوشش ببويم چون کند از بوسه منع
گه
در
آغوشش بگيرم چون شود از باده مست
تا چه گويد شه چو بيند شهري از جورت خراب
مصلحت را از وفا چندي
در
آبادي بکوش
اي بت شيرين کلام اي شاهد محمود نام
اي لبت
در
رنگ و بو همسنگ گل همرنگ مي
چند
در
قاقم خزي وانگشت از سرما گزي
به که جام مي مزي کامد بهار و رفت دي
ياد آن روزي که دور از چشم زخم آسمان
با تو بودم
در
کنار زنده رود ملک جي
در
رعد غرد گر بگويم کوس او هست اينچنين
کوه پرد گر بگويم رخش او هست آنچنان
نام حزمش بر زبان آرم فلک ماند ز سير
ذکر عزمش
در
ميان آرم زمين گردد روان
راست پنداري قضايي کز تو زايد خير و شر
وين بلند و پست گيتي جمله
در
تأثير تست
رو رخت خزان
در
گرو دخت رزان نه
بستان مي و پس با صنمي رو سوي بستان
در
روي زمين هر که بود خصم تو بر وي
اين روي زمين تنگتر از زير زمين باد
در
خط و قد و خد و زلف پريرويان شهر
سنبل و سرو و گل و ريحان بويا ساختند
ديد خم خام شه بر يال خود
در
خواب خصم
خم خام اکنون به بند آهنين تعبير شد
آن دد ناپاک زاد از هيبتت جان داد از آنک
بود
در
گوشش هنوز افغان افغان اي ملک
تا ابد يارب ملک
در
ملک گيتي شاه باد
بر رعيت شاه و بر هر شاه شاهنشاه باد
در
جان و دل و ديده جا کرده خيال دوست
آن طاير قدسي را با مي دوسه مي بايد
بنشست و داد و خوردم و بهر کنار و بوس
با آن صنم فتادم
در
کشتي و نبرد
ما را خيال خدمت شه مست مي کند
نه اين دو من شراب که
در
ري خوريم ما
نمرودي از جفا نه که ريحان خط گواست
بر اينکه تو خليلي و
در
نار رفته يي
در
عهد تو خورشيد کس از سايه نداند
کاو نيز شب و روز به دنبال تو گشته است
چون نقطه و چون موي شد از غم تن و جانم
در
فهم ميان و دهنت اي بت خندان
بي روي تو
در
شام فراق اي بت ارمن
آهم ز فلک بگذرد و اشک ز دامن
تا که چمد مهر و ماه تا گذرد سال و ماه
در
ره دين اله سعي تو مشکور باد
ني ني از کشتي چه خيزد ظرف مي دريا خوشست
تا
در
آن دريا سراپا غوطه چون لنگر زنيم
ناصرالدين شاه را محمود شد نايب مناب
وقت آن آمد که آتش
در
بت و بتگر زنيم
بزم شه عرشست آنگه ما
در
او جوييم بار
کز جلالت پشت پا بر چرخ پر اختر زنيم
ساقيا مي ده که مي
در
جسم جان مي پرورد
قالب خاکي چه باشد کاسمان مي پرورد
وصف مي زين به نيارم کرد کاندر مدح شاه
در
زبان چون مني نطق و بيان مي پرورد
هر طرف جشنيست برپا چيست باعث خلق را
کاينهمه رقص و طرب
در
باغ و صحرا مي کنند
بس که مي رقصد زمين از خوشدلي
در
زير پاي
جمله اجزاي زمين گويي روان دارد همي
در
کمانه مهد هر ساعت کند انگشت خويش
بس که عزم بازي تير و کمان دارد همي
ابر و مژگان خود رادست مالد هر زمان
بس که
در
دل شوق شمشير و سنان دارد همي
من ايستاده
در
انديشه تا چه چاره کنم
دل غريب و تن زار و چشم حيران را
گر چکد نقطه يي از کلک تو
در
بحر محيط
چون سخنهاي تو موجش همه گوهر گردد
گرچه صد ره چو قلم تو بريش بند از بند
همچنان
در
ره اخلاص تو با سر گردد
ديوان محتشم کاشاني
کسي هم بوده کز مردم اگر عالم شود خالي
تواند
در
دل جن و ملک مهرش اثر کردن
کسي هم بوده کز عشاق چون يک زنده نگذارد
تواند مرده افسرده را خون
در
جگر کردن
کسي هم بوده کز شهري چو گيرد باج
در
خوبي
به تنهائي تواند کار صد بيدادگر کردن
کسي هم بوده کز شوق وصالش کوه کن آسان
تواند دست با هجران شيرين
در
کمر کردن
چون جلوه گر گردد بلا از قامت فتان تو
صد ره کنم
در
زير لب خود را بلاگردان تو
در
رقص هرگه بسته اي زه بر کمان دلبري
من تير نازت خورده و گرديده ام قربان تو
هر شيوه کز شرم و حيا
در
پرده بودت اي پري
از پرده آوردي برون اي من سگ عرفان تو
از حاضران
در
غيرتم با اينکه هست از يک دلي
روي اشارتها به من از عشوه پنهان تو
دگر ديوانه اي از بند خواهد جست پر وحشت
کزو
در
هر سر کو سر زند شوري و غوغائي
ز تخم اشگ ديگر لاله خواهد کشت
در
صحرا
چو مجنون دامن هامون به خون ديده آلائي
صفحه قبل
1
...
3118
3119
3120
3121
3122
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن