167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • خار صحراي ملامت خون خودرا مي خورد
    پاي آسايش اگر در دامن منزل کشم
  • دست از مشاطه در نازک ادايي برده ام
    سايه از مژگان برآن زلف چليپا مي کشم
  • استخوان بختيان چرخ را سازد غبار
    آنچه من از بار غم در عشق تنها مي کشم
  • آتش گم کرده راهان محبت مي شود
    در بيابان طلب خاري که از پا مي کشم
  • شيشه از گردنکشي در پاي ساغر سرنهاد
    من همان از سادگي چو مينا مي کشم
  • خاک صحراي جنون در چشم گريان مي کشم
    ناز سرو از گردباد اين بيابان مي کشم
  • از کنار عرصه مي گويند بازي خوشترست
    خويش را در رخنه ديوار نسيان مي کشم
  • نيست مور قانع من در پي تن پروري
    منت پاي ملخ بهر سليمان مي کشم
  • مي کند موج سرابش کار تيغ آبدار
    در بياباني که من گردن چو آهو مي کشم
  • تا مگر مغزم به بوي آشنايي برخورد
    عمرها شد چون صبا در گلستان بو مي کشم
  • مي کشم گر در جواني اه افسوس از جگر
    نيل چشم زخم برروي جواني مي کشم
  • حسن گندم گون اگر صائب نباشد در نظر
    رخت بيرون از بهشت جاوداني مي کشم
  • تا در گلزار وحدت بر رخم واکرده اند
    بوي ريحان بهشت از هر گياهي مي کشم
  • مي کنم طومار شکريارانشا در ضمير
    گر به ظاهر از جفاي دوست آهي مي کشم
  • من حريف زهر چشم اين حسودان نيستم
    همچو يوسف خويش را در قعر چاهي مي کشم
  • هرکه را از خاک بردارم، زندخاکم به چشم
    در بساط آفرينش چون صبا بي طالعم
  • در بهشت عافيت افتاده ام، تا کرده است
    پاس وقت خود ز پاس آشنايي فارغم
  • چون نگاه وحشيان الفت نمي دانم که چيست
    در ميان مردمان از آشنايي فارغم
  • خاکساري بس بود صائب مرا خاک مراد
    بر در دو نان ز ننگ جبهه سايي فارغم
  • منقطع گرديد آب خوشدلي از جويبار
    هرکجا ديوانه شد در کوچه و بازار کم
  • مي شود از تنگدستي نفس کجرو مستقيم
    در ره باريک گردد پيچ وتاب مارکم
  • از صلاح ظاهري بسيار کس گمره شدند
    نيست در قطع ره دين سبحه از زنار کم
  • از سماعم گرچه رنگين است بزم روزگار
    نيست در طالع نثاري همچو رقص بسملم
  • راه حرفي پيش لعل يار مي خواهد دلم
    خلوتي در پرده اسرار مي خواهد دلم
  • نيستم چون بلبلان قانع به گفت وگوي گل
    باغ را در غنچه منقار مي خواهد دلم