نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
مرا ز جام خيالش شراب
در
پيش است
بهر کجا نگرم آفتاب
در
پيش است
در
دل من گنج خود کردي نهان
جاي
در
ويرانه کردي عاقبت
کي
در
خور غمست و فراق آنکه سالها
بوده است
در
نعيم وصال و جوار دوست
حلقه آن
در
شدنم آرزوست
بر
در
او سر زدنم آرزوست
گناه ما چو خجالت
در
آسمان افکند
که بارش اينهمه کرد و هنوز
در
عرقست
نيش مژگان
در
دلم چندي بحسرت ميشکست
خار
در
دل کاشتم تا گلعذار آمد بدست
فلک از هاي و هوي من
در
رقص
در
ملک نيز هاي هاي منست
هر چه
در
عالم کبير بود
جمله
در
جبه و رداي منست
در
وصالش چون نوازد مستي ما خوش بود
در
فراقش گر گدازد نالهاي ما خوش است
در
شام زلفت خورشيد تابان
پنهان
در
آن شب روز قيامت
ز آه آتشينم
در
حذر باش
که دودش
در
همه کشور گرفتست
بعشق زنده بود هر چه هست
در
عالم
جهان نئيست درو جان عشق
در
کار است
در
پيش خورشيد رخت باشد رخ خورشيد سهل
در
پيش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست
نگارا
در
غمت جانم حزين است
بهر جزو دلم
در
وي دفين است
در
مجاز تو حقيقت گفتن
پرده
در
پرده دريدن چه خوش است
عشقست روان
در
رگ و
در
ريشه جانها
ذرات جهان مست ازين باده ناب است
آسوده باش (فيض) که
در
محشرت شفيع
سوداي عشق
در
سر و آه سحر بس است
مرغهاي جان آيد
در
شباک تن افتد
در
بلا شود پخته زانکه بي بلا خام است
راز
در
دل شده کره محرم کجاست
مردم فهميده
در
عالم کجاست
نيش نوشي
در
جهان بي نيش غم
يک گل بيخار
در
عالم کجاست
اوست باقي و دگرها همه
در
وي فاني
اوست
در
جمله نمودار کسي ديگر نيست
ز غفلت تو ترا صد حجاب
در
پيش است
صفاي چهره جانرا نقاب
در
پيش است
نصيحت تو يکي (فيض)
در
دلت نگرفت
ترا ز گفته خود صد حجاب
در
پيش است
گرنه سوزد جان و دل
در
عشق او
در
تن اين افسردها هيچست هيچ
از زبان اين، سخن
در
گوش آن
ميرود چون کفش کج
در
پاي کج
تا رسد
در
تو مدد کن (فيض) را
در
رهت وا ماندگي تلخست تلخ
تماشا
در
تماشا باشد آن را
که
در
دل ديده بيدار دارد
صد
در
از جنت گشايد
در
درون مرقدم
نفخه از کوي او گر بر مزارم بگذرد
عمر شد مر (فيض) را
در
حسرت و
در
انتظار
کي بود حسرت نماند انتظارم بگذرد
عمر ضايع شد گهي
در
خانقه گه مدرسه
يارئي ياران که
در
مستي مدارم بگذرد
جامه
در
عشق و رندي نيز مي بايد دريد
در
لباس زهد تا کي روزگارم بگذرد
گه
در
سما و ارض و گهي خلقت جميل
در
هر نظر ملاحظه آن جمال کرد
تا که باشند
در
اقليم رياست کامل
در
شکست هم و جوينده نقصان همند
در
چمن گر نفخه اي زان بگذرد
بلبل و گل
در
چمن مستي کند
گر بدريا قطره اي افتد از آن
در
صدف
در
عدن مستي کند
دردانه بود سري کو
در
صدف سينه است
سنگي که بود بيجان
در
دانه چرا باشد
تا دل نبرد دلبر شوري نفتد
در
سر
شور ار نفتد
در
سر غمخانه چسان باشد
(فيض) است و درگه تو ازين
در
رود کجا
کام حوايج همه زين
در
روا شود
آنرا که هواي او
در
(فيض) نماند آب
در
آتشم ار سوزد جان خاک زمين باشد
در
ميکده لطف تو بي خويش توان زيست
در
مصطبه قهر تو هشيار توان بود
در
حضرت قهر تو خطائي نتوان کرد
در
مشهد عفو تو خطاکار توان بود
هم بر دل شکسته
در
خرمي گشاد
هم بر روان خسته
در
عيش باز کرد
در
گلشن حقايق يک گل چو تو نرويد
در
روضه خلايق چون تو ثمر نه بندد
تا دل نکني ز غير خالي
در
وي دلدار
در
نيايد
نموده چهره
در
آئينه جمالت حق
که صدق بندگيم
در
تو آزموده شود
چون
در
خيال کس گذرد لطف آن ذقن
در
دم طراوت ذقنش تازه مي شود
اي (فيض) بيا
در
غم ارواح بموييم
زان پيش که
در
ماتم اجسام بمويند
در
منتهي رخوت و
در
منتهاي جهل
دارند اين گمان که به دانش رسيده اند
عمر شد
در
آرزوي دل تبه
روزگارم
در
تمنا تنگ شد
اگر
در
انجمن باشم کشد دل جانب خلوت
چو
در
خلوت نشينم دل بگرد انجمن گردد
صفحه قبل
1
...
310
311
312
313
314
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن