167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • لقمه بي استخوان من لب افسوس بود
    در چه ساعت بر سر خوان فلک مهمان شدم
  • بيقراران پاي نتوانند در دامن کشيد
    دامن مطلب به دست افتاد سرگردان شدم
  • کاسه در يوزه پيش خضر صائب چون برم
    من که از فکر دهانش چشمه حيوان شدم
  • داشت چشم باز عالم راسيه در ديده ام
    تا نظر بستم ز دنيا عين بينايي شدم
  • آنچنان کز لفظ گردد معني بيگانه دور
    من ز وحشت در سواد شهر صحرايي شدم
  • طاقت ديدار چشم تنگ ظرف من نداشت
    محو در نظاره چشم تماشايي شدم
  • داشت فارغبال خاموشي من آزاده را
    در قفس محبوس چون طوطي ز گويايي شدم
  • چون توانم سر برآورد از محيط بيکنار
    من که در سير وجود قطره دريايي شدم
  • هست در ميزان هستي راه ورسم امتياز
    خاک وزرباشد برابر درترازوي عدم
  • غوطه در درياي آتش تا ز يکرنگي زدم
    چون سمندر جوشن داود شد بال و پرم
  • ديده من تا به خورشيد جمال او فتاد
    مي کند رقص رواني در چشم ترم
  • آتشين جاني ندارد همچو من اين خاکدان
    پيچ وتاب برق دارد استخوان در پيکرم
  • دلومن در ساعت سنگين به چاه افتاده است
    شور محشر از گريبان بر نمي آرد سرم
  • از رخ چون آفتاب اوست روز من سياه
    در لباس زنگ از تردستي روشنگرم
  • شبنم محجوب از گلچين بود گستاختر
    در گلستاني که من چون حلقه بيرون درم
  • اين گل روي عرقناکي که من ديدم ازو
    نيست ممکن در نظر آيد بهشت و کوثرم
  • من که مي دانم حيات خويش در جان باختن
    زير شمشيرم اگر باشد مسيحا بر سرم
  • در دل ما غنچه پيکان او گلگل شکفت
    شاد گردد ميهمان باشد چو صاحبخانه گرم
  • در بساط دل مرا از پاکبازي اه نيست
    بگذرد سيل گران تمکين ازين ويرانه گرم
  • حلقه بيرون در دارد مرا افسردگي
    ورنه با شمع است دايم صحبت پروانه گرم
  • روزي ديوانه مي آيد برون صائب زسنگ
    هست تا در کوچه ها هنگامه طفلانه گرم
  • در دماغ تيره من مايه سودا شود
    لقمه خورشيد اگر چون شام ظلماني خورم
  • سينه من نيست خالي ازگهر تا چون صدف
    در سخاوت روي دست ابرنيساني خورم
  • عاشقان را جامه ناموس نتواند نهفت
    مي توان در پرده شب يافت شيران را به چشم
  • هرکه را صائب بلند افتاده جولان خيال
    آسمان در پيش پا افتاده مي آيد به چشم