167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • کيست عقل شيشه دل تا کوس دانايي زند
    در خراباتي که افلاطون نگيرد جاي خم
  • صيقل روح است صائب صحبت روشندلان
    مي توان روديد در آيينه سيماي خم
  • همت ساقي دو چندانم شراب لعل داد
    گوهر عقلم اگر پامال شد در پاي خم
  • با بزرگان يک طرف افتادن از عقل است دور
    محتسب بيجاکمر بسته است در ايذاي خم
  • سر به گردون در نمي آرم زاستغناي عشق
    همت درياکشان را کي بود پرواي خم
  • چند صائب همچو ساغر هرزه پروازي کنم
    مدتي قصد اقامت مي کنم در پاي خم
  • خنده بيدردي است در آيين ماتم دوستان
    مي کشد آخر مرا اين خنده بيجاي زخم
  • دست جمعي را که مي لرزند در عرض دعا
    آفتاب انگشتر زنهار باشد صبحدم
  • غوطه در آتش زدم از آب حيوان سر زدم
    سنگ بر آيينه اقبال اسکندر زدم
  • آن سپند کلفت آلودم در آتشگاه عشق
    کز غبار سينه گل بر روزن مجمر زدم
  • در نقاب تاک روي دختر زر شد کبود
    بس که بيرحمانه سنگ توبه بر ساغر زدم
  • در عقيق بي نيازي بود درياهاي فيض
    ساغر خود را عبث بر چشمه کوثر زدم
  • ترک سر کردم زجيب آسمان سر برزدم
    بي گره چون رشته گشتم غوطه در گوهر زدم
  • آن سيه رويم که صد آيينه را کردم سياه
    وز غلط بيني در آيينه ديگر زدم
  • سعي بي قسمت پريشاني دهد بر ورنه من
    قطره در ظلمات هستي بيش از سکندر زدم
  • اين جواب آن که مي گويد نظيري در غزل
    تا کواکب سبحه گردانيد من ساغر زدم
  • بود طرق قمريان انگشتر پا سرو را
    در گلستاني که من با او سراسر مي زدم
  • با کمال تنگدستي از شکست آرزو
    خارو خس در ديده تنگ توانگر مي زدم
  • مي شدم خامش اگر چون شانه باچندين زبان
    دست در دامان آن زلف معنبر مي زدم
  • چون الف کز مد بسم الله بيرون شد نيافت
    محو در نظاره ان قامت رعنا شدم
  • دام زير خاک شد رگ در تنم از خاکمال
    تا چو سيل نوبهاران واصل دريا شدم
  • در ميان مردمان بودم به گمراهي علم
    رهبر عالم شدم چون خضر تا تنها شدم
  • نامه سربسته بودم تا زبانم بسته بود
    چون قلم شق در دلم افتاد تا گويا شدم
  • از لگدکوب حوادث صائب ايمن نيستم
    در بساط خاکساري گرچه نقش پا شدم
  • بي گل رخسار او هرگاه در بستان شدم
    خنده بيدردي گل ديدم وگريان شدم