167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • تا به فردوس رخ آن خال فسون ساز ترا
    در خم زلف نديدم به همين چشم عيان
  • به که ما اين دو گهر را ز دل ايثار کنيم
    به مه برج کرامت در درج امکان
  • آب حيوان چه کني در کش از آن باده که هست
    زور تن نور بصر قوت تن قوت روان
  • نه مار و نه شيطان و نه طاووسي ليکن
    در خلدي چو مار و چو طاووس و چو شيطان
  • اي ري هيچ مدان هيچ نياري به خيال
    ياد آن سال که شاه همه دان در همدان
  • چه پدر بوم و بر فاقه ز جودش آباد
    چه پسر بام و در کينه ز دادش ويران
  • نام حزمش بر زبان آرم فلک ماند ز سير
    ذکر عزمش در ميان آرم زمين گردد روان
  • تا نباشد در سري جز شوق سلطان زمن
    تا نه دستي جز که بر دامان داراي زمان
  • خاصه از روز ازل زان رو زبان را نطق داد
    کاو نيايد در سخن الا به مدح قهرمان
  • ني تو را در صد قران گيتي نمايد يک قرين
    ني تو را با صد قرين گردون رساند يک قران
  • در نظام مملکت چون تالي تيغ تو شد
    همچو تيغش زان سبب جا داده يي اندر بنان
  • هم برکه يي افکند بن کش وصف نايد در سخن
    تا هست گيهان کهن مانا کزو ماند نشان
  • تنها نه اين فرخ نسب گشت اين مباني را سبب
    اي بس بناکش جد و اب گشتند باني در جهان
  • از جدش ار جويي اثر کامد به عقبي پي سپر
    وز فضل دادش دادگر جا در بهشت جاودان
  • شهزاده اعظم حسين آن اصفهان را نور عين
    اعدا ازو در شور و شين احباب ازو با قدر و شان
  • مر آن کاموس پهلو را بدرد روز کين پهلو
    مر اين يک پور دستان را ببندد در وغا دستان
  • اگر ببري بدم گشتم ز عونش ببر اژدرکش
    اگر ابري بدم گشتم ز فيضش ابر در باران
  • مادرين صحبت که ناگه از در آمد ماه من
    با لبي همرنگ خون و با تني همسنگ جان
  • در سراي من ز قدش رست گفتي نارون
    وز دو چشم من ز لعلش ريخت گفتي ناردان
  • گشت در موي ميانش عقل من باريک بين
    عقل و من مانند مويي هر دو رفتيم از ميان
  • خواست يزدان کت کند در صورت و معني بلند
    زان به قد سرو رواني وز شرف روح روان
  • مهر او شد از شرف مهر عروس بخت تو
    وه چه مهري وه چه مهري مهرها در وي نهان
  • عشق او را هفت وادي بود و من در هر يکش
    زحمتي ديدم که ديد اسفنديار از هفتخان
  • آتشين رويش چو ديدم جستم از جا چون سپند
    وز سپندش عقل را آتش زدم در دودمان
  • ور کسي نامت کند بر در هم و دينار نقش
    درهم و دينار راکس مي نگيرد رايگان
  • گر نمايي روي من با روي زشت خود قياس
    آزمون آيينه را برگير و در شبهت ممان
  • تا چه کردستم گنه تا با تو باشم همنشين
    يا چه کردستم خطا تا با تو باشم در غمان
  • در آب و خاک تو پنهان صفاي طينت احمد
    ز روي و راي تو پيدا فروغ حکمت يزدان
  • مات شود از هراس تيغ تو در رزم
    رستم و گودرز و گيو و سلم و نريمان
  • جم به عزم صيد وحش از تخت شد بر بادپا
    در صفش پويان پياده باد ريزان از عنان
  • جن گرفته ديوي از پيش سليمان همچو باد
    جست و در ماران آهن کرده موران را نهان
  • بيرحمي و يک ذره وفا دردل تو نيست
    تخميست مروت که در آب و گل تو نيست
  • گشته در برجي دو نجم سعد گردون را قران
    يا دو خورشيد فروزان طالع از يک خاوران
  • يا دو جبريل امين را در يکي مهبط نزول
    يا دو شاه تاجور را بر يکي مسند مکان
  • عدوي هريکي زان پنج تن را تا ابد بادا
    مکان در گلخن و اصطبل و قيد و منقل و نيران
  • يا اسير حکم جانان باش يا در بند جان
    زشت باشد نو عروسي را دو شوهر داشتن
  • پرتو حقست در هر چيز ماهي شو به طبع
    تا ز آب شور يابي طعم کوثر داشتن
  • ميخ مرکب را به گل زن نه به دل کاسان بود
    در لباس خسروي خود را قلندر داشتن
  • هم دو جعفر بود کاين صادق بد آن کذاب بود
    نيست تنها صادقي در نام جعفر داشتن
  • پشت بر وي کرد روزي مهر در وقت غروب
    تا ابد بايد ز بيمش چهره اصفر داشتن
  • کي تواند جز تو کس در روز کين افلاک را
    پر خروش از نعره الله اکبر داشتن
  • کي تواند جز تو کس در عهد مهد از پردلي
    اژدهايي را به يک قوت دو پيکر داشتن
  • چشم مست پير چون بي باده مستي ها کند
    چشم را بايد در او دزديده حيران داشتن
  • خود بگو جز تلخکامي چيست حاصل بحر را
    زين گهر پروردن و زين در و مرجان داشتن
  • کوش تا چون خواجه سر تا پاي گردي معرفت
    وز بهار فيض در دل صد گلستان داشتن
  • نفس دانش شو رها کن نقش دانش را که مرد
    شرمش آيد در بغل لعبت چو صبيان داشتن
  • مي بجنباند چو کودک جمله را در مهد طبع
    تا بدان جنبش رها يابد ز نقصان داشتن
  • گر ز شه گفتا من آن کوه دماوندم که هست
    در بر البرز برز پادشه مأواي من
  • زان مي که ازو لعل بود نعل در آتش
    خود قوت دل ما دل ياقوت ازو خون
  • سر چو به خاک بر نهد تن به هلاک در دهد
    از چپ و راست برجهد همچو تکاور حرون