نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
خسروا اکنون که ديدي اين عنايت از خداي
در
همه حالت به هر کاري بدو کن اعتصام
سرينشان متمايل شود چو از چپ و راست
ز شوق رعشه به تن آب
در
دهان بينم
باري چو از تو جز به تو نتوان گريختن
خود چاره نيست جز که
در
التجا زنيم
در
عهد چون تويي نه عجب باشد ار ز قدر
بر بام هفت گنبد گردون لوا زنيم
يا دولتي که باز رهيم از فنا و فقر
يا همتي که بر
در
فقر و فنا زنيم
در
هر محل که چهره ما بشکفد چو گل
خار ستم به ديده خوف و رجا زنيم
دل بد مکن ز طينت قلاش ما که ما
در
عين عصمتيم چو لاف از زنا زنيم
ترک من کوه از چه آويزي به مو کاينم سرين
آنچنان کوهي که
در
ايران نگنجد از سمن
زانکه چون جان از تو او خواهد ز فرط مکرمت
ننگ داري
در
جواب او ز گفت لا و لن
تا به کي قاآنيا زين عجز کردن شرم دار
عجز
در
نزد کريمان نيک دورست از فطن
عجز چون تو کهتري
در
نزد چون او مهتري
راستي گويم دليل ضنت است و سؤ ظن
ما و منست هيچ
در
ما و من مپيچ
شو ساز کن بسيج زانسوي ما و من
اي به مشکين موي تو مسکين دلم کرده وطن
چون غم آن موي مشکين
در
دل مسکين من
اين چه مشکين زلف دلبند رسا باشد کز او
يک جهان دل را اسير آورده يي
در
يک رسن
ز آتش دل سوزم و سازم چو شمعت
در
حضور
خواهيم گردن فراز و خواهيم گردن بزن
باش تا بيني که خسرو دوش و آغوش مرا
پر
در
و گوهر نمايد از سخا و از سخن
گرنه بهر بذل تو چه سيم چه خاک سياه
ورنه بهر جود تو چه ريگ چه
در
عدن
از پي مدح تو باشد ورنه خاصيت چه بود
منطق شيرين وديعت
در
دهان مرد و زن
بارک الله زان بتي کز عکس موي و روي او
بوم و پر سنبسلت و بام و
در
پر ياسمن
ني خطا گفتم ازان مي لغزدش پا
در
خرام
کاو بود مانند ما پا بست زلف خويشتن
راه بي حاصل مپوي و يار بي پروا مجوي
تخم
در
خارا ميفشان خشت بر دريا مزن
گر دلي
در
کار داري رو به سيم و زر بخر
ور نداري سيم و زر بستان ز مير مؤتمن
وين زمان اين ژرف دريا يعني اين طبع روان
نغز درجي برفکند از قعر پر
در
عدن
دل منست که از خار خار عشق بتان
چو مرغ
در
قفس افتاده مي طپد به بدن
دل منست که نشناسمش ز زلف بتان
ز بسکه
در
رخ او هست پيچ و تاب و شکن
جان که نه قربان تست ننگ به پيکر
سر که نه
در
راه تست بار به گردن
گر چه شه شيرست و شير شرزه تب دارد از آنک
مر شجاعت را حرارت لازم آمد
در
بدن
شاه نارست از براي خصم و نور از بهر دوست
گرمي اندر نار و تف
در
نور بايد مختزن
خود تو لرزي
در
زمستان زانکه دوري ز آفتاب
ورنه او دايم به يک حالت بود پرتو فکن
چاه نخشب ماه نخشب هردو دارد کش بود
ماه نخشب بر عذار و چاه نخشب
در
ذقن
خسروا تا مژده بهبوديت آمد به فارس
جان به تن مي رقصد از شادي و تن
در
پيرهن
ماهي از دريا نيايش گفت و ماه از آسمان
وحش
در
هامون ستايش کرد و طير اندر وکن
در
زمستان نوبهار آمد تو گفتي کز نشاط
گل دميد از بوستان و لاله سرزد از دمن
وز فتوح اين خبر
در
زلف خوبان هم نماند
چنبر و پيچ و شکنج و عقده و چين و شکن
عيد قربان و غديري را که بود از هم جدا
هم ملفق هم مثني کرد
در
يک انجمن
بدان سان کاندهان نوش
در
آن روي چون سوري
چنان کان رشته دندان بدان لعل چو بهرامن
مر او را نام
در
عالم ز خاقان کامران آمد
هماره کامران بادا ز لطف خالق ذوالمن
پس اينک
در
دعا کوشم که گشتم عاجز و مانده
براي آدم عاجز دعا مقبول و مستحسن
شه از ري آمد و بگرفت غوريان و پرير
به شاده آمد و
در
جاده جاي داشت پرن
نگر به ذلت ما
در
گذر ز زلت ما
مرا ز زحمت من وارهان ز رحمت و من
به ري بريد فرستاد و
در
رسيد سفير
دو گونه حال و مقال و دو رويه سر و علن
ره جدال نمود و
در
نوال گشود
گهر به طشت ببخشود و سيم و زر به لگن
ببرد همره خويش از هرات جانب ري
به هر چه خواست نه لا گفت
در
جواب نه لن
به آب و تاب گهر را همي نهند سپاس
نه زين قبلي که به عمان
در
است يا به عدن
ازين دو عيب چو مي بگذري به خازن غيب
که نطق ناطقه
در
مدح او بود الکن
در
خوي رود از شرم دلش بحر که دايم
بر چهره او آب زند ابر ز باران
هم حادثه را آب دو صد ساله به کوزه
هم نايبه را توشه سي ساله
در
انبان
هر تن که نبرد تو شنيدست و نديدست
در
طعن و شکر خنده که هست اين همه بهتان
قومي که به چنگ اندرشان سنگ سيه موم
اينک همه
در
جنگ تو چون موم به فرمان
از فر تو امسال چنان گشته که
در
وي
هر روز کند مهر چو آهو بره جولان
صفحه قبل
1
...
3112
3113
3114
3115
3116
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن