نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
گمان نموده پس از چند روز دلبر من
که مر مرا به ورع
در
زمانه نيست همال
به بر کشيدم و چندان لبش ببوسيدم
که خيره
در
رخ من ديد و گفت کيف الحال
زمانه گر زبر پشت او سوار شود
به يک نفس گذرد هرچه
در
جهان مه و سال
به سنگ خاره چو
در
کوه سم فرو کوبد
گمان بري به دهل چوب مي زند طبال
روان ز طاعت يزدان دل از اطاعت شاه
دفاين از
در
و گوهر خزاين از زر و مال
در
ششم روز جمادي نخست اول سال
ماه من آمد و آن سال نکو گشت به فال
کف دستم را با سي و دو دندان بمزيد
يعني امسالت کف پر شود از
در
و لآل
به دعا ختم کنم درج ثنا را که مراست
در
ثنا گفتن آن ذات نهان تنگ مجال
ترا بطي مسافت چو وهم حاجت نيست
که هر کجا که کني عزم
در
رسي في الحال
به حسن و راي فرود آرد اختر از گردون
به حفظ و حزم نگهدارد آب
در
غربال
داند خداي من که به جان
در
نشانمش
هرچ آن به چيزي از تو توان کردنش مثال
نه از فراز و فرودم بجز نفير و زفير
نه
در
تلال و وهادم بجز کلال و ملال
مدح هرچيزي که گويي
در
حقيقت مدح اوست
زانکه بر هر جزو باشد نفس کل را اشتمال
گفت بنشين خشم بنشان گوش ده خاموش باش
تا
در
اين معني ترا سازم به استدلال لال
شال را بگذار حال من بدست آور که هست
در
دلم صد گونه غم زين کهنه دير ديرسال
عمر من گر
در
جهان بودي به قدر وام من
هيچکس را بر فناي من نرفتي احتمال
خلعت شاه و تو و اجرا و انعام و تيول
گرچه تعيين رفت بختم قاصر آمد
در
سؤال
زان مي خوري؟ آري کجا؟
در
بوستان بي دوستان
نه دوست دارم دوست کو بسيار نه بسيار کم
لا گفته آري
در
نهان وقت تشهد بيکران
لم گويد آري آن زمان کز منشيي خواهد قلم
با سيم دستت
در
جهان خصمي نماند جاودان
کز روي خط بيند عيان از نقش او نقش ستم
نبود عجب گر
در
جهان خصمت بماند جاودان
کز بيم تيغت بيگمان ندهد به خود راهش عدم
از بيم گرز صد منت وز بيلک مرد افکنت
خون
در
عروق دشمنت افسرده چون شاخ بقم
بادا بقاي دولتت تا شام روز واپسين
آن دم که گردون را خدا چون نامه
در
پيچد به هم
در
بود که از باره خروش دف اوباش
زي زهره و مه بود گه از زير و گه از بم
گر بر دم کژدم نگرد مهر تو ناگه
ور بر دم افعي گذرد مهر تو
در
دم
در
حلقه زلفين تو تا چشم کند کار
بندست و شکنج و گره و دايره و خم
با ياد سر زلف تو شب تا به سحرگاه
در
بستر و بالين چمدم افعي و ارقم
در
زلف سياهت همه کس ناظر و من نيز
بر ساق سپيدت همه کس مايل و من هم
پشه يي را باد اگر
در
عهد او سيلي زند
خشم او تا روز حشر از باد گيرد انتقام
تا نظام ملک و دين را گشت کلک او کفيل
تيرها
در
کيش ماند و تيغها اندر نيام
صاحبا صدرا حديثي طرفه دارم گوش کن
زار و پژمان زال زر را دوش ديدم
در
منام
فقر را ز افراط جودت بر گلو گيرد فواق
خلق را از بوي خلقت
در
مشام افتد ز کام
از دم به چشم شير فلک
در
فکن غبار
از سم به جسم گاو زمين برشکن عظام
الغرض شادان رسيد آن ماه و جان از خرمي
چون قدح خواري که نوشد باده
در
عيد صيام
گفتم آري چون ندانم من که
در
هر روز و شب
فکر شه بر جاي فکرت بر ضميرم مستدام
فضاي تيره اش از بسکه پر نشيب و فراز
محال بود
در
آن بي عصا نهادن گام
به دستش اندر طاسي به شکل کون و
در
او
چو قطره هاي مني برف مي چکيد از بام
خزينه شد ز تنش زنده رود آب زلال
ز لاي و گل نه نشان ماند
در
خزينه نه نام
دو تن ميان دو کسوت ولي ز غايت لطف
نه آشکار و نه پنهان چو روح
در
اجسام
دو جسم گشت ز يک جنس و هر دو گشت يکي
چو آن دو حرف که
در
يکدگر کنند ادغام
دگر امام ششم جعفر آنکه بست و گشود
به صدق و زهد
در
کفر و باره اسلام
سخن دراز چه رانم چو خور نشست به کوه
چو زردشيري غژمان که
در
شود به کنام
اگر نه نوک سنان تو خون و مغز عدوست
چو مغز و خون رودش از چه
در
عروق و عظام
از آن شراب که چون شير خورد سرخ شود
ز عکس او همه نيهاي زرد
در
آجام
ز جاي جستم و آوردمش از آن باده
که عکس او
در
و ديوار را کند گلفام
شراب خوردن و بيخود شدن از آن خوشتر
که آب نوشي و
در
راه دين گذاري دام
چون نيزه تو رويد از آجام همي ني
تب دارد ازين روي به تن شير
در
آجام
مست از آن کشورگشا کلکم که از آزرم آن
تير ميران شد به کيش و تيغ ترکان
در
نيام
پيش ازين گر باده مي خوردم نهان
در
زير سقف
بعد ازين مردانه نوشم جام بر بالاي بام
قدرت حق خواست
در
جيشي فزون از انس و جن
باد سر ديوي کشد خنگ سليمان را لجام
صفحه قبل
1
...
3111
3112
3113
3114
3115
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن