167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • با خرابيهاي ظاهر باطني دارم چو گنج
    جغد باشد نيل چشم زخم در ويرانه ام
  • گر چه زنداني است دست خاليم در آستين
    کارساز عالمي از همت مردانه ام
  • شير مي بازد جگر از شورش سوداي من
    حلقه از داغ جنون دارد در غمخانه ام
  • خانه پردازي مراپيوسته در دل ساکن است
    سيل مار گنج گرديده است درويرانه ام
  • تا به کي در خوردن دل روزگارم بگذرد
    چند چون پرگار باشد مرکز خود دانه ام
  • از کتان صد پيرهن بنياد من نازکترست
    مي کند مهتاب کار سيل در ويرانه ام
  • در سر شوريده من عقل سودا مي شود
    مي کند گرد يتيمي درد را پيمانه ام
  • هر کجا هنگامه گرمي است مي گردم سپند
    دربهاران عندليب و در خزان پروانه ام
  • در پناه نيستي آزادم از تشويق خلق
    همچو داراز بوي خون دارد نگهبان خانه ام
  • در قدوم ميهمان رنگيني من بسته است
    چون سر دارست مستغني زسامان خانه ام
  • چون صدف باتلخرويان نيست آميزش مرا
    مي گشايد در به روي ابر نيسان خانه ام
  • در هواي ساغر سرشار طوفان خانه ام
    اين زبان بي مغز گرديدم، و گرنه پيش ازين
  • گرچه خود عاجزترم از مور در جنگاوري
    ناخن شير از جگرها مي دماند کينه ام
  • تا گذشتم همچو صائب ازمي لعلي قبا
    چون رداي زاهدان در مجلس مي پينه ام
  • کرد بر لب تشنه ديدار بي خواهش سبيل
    اب خشکي داشت گر در جويبار آيينه ام
  • پرده خوابم به چشم دل سياهان جهان
    گر چه در روشندلي افسانه چون آيينه ام
  • سرمه شد در استخوانم مغز از دود چراغ
    تا دو چشم سرمه سايش را سخنگو ساختم
  • گفتگوي عشق را من در ميان انداختم
    طرح جوهر من به شمشير زبان انداختم
  • نامي از شور محبت بر زبانها مانده بود
    اين نمک من در خمير خاکيان انداختم
  • من ز لوح خاک شستم ابجد عشق مجاز
    شورش عشق حقيقي در جهان انداختم
  • در محيط عشق غواصي نمي آمد ز من
    با کف بي مغز ازان درياي گوهر ساختم
  • همچنان چون عود خامم در محبت گرچه من
    سينه را از آه آتشباز مجمر ساختم
  • من که دريا در نمي آمد به چشم همتم
    عاقبت با قطره آبي چو گوهر ساختم
  • حاصلي جز سنگ طفلان در برومندي نبود
    من به برگ از گلشن ايجاد از بر ساختم
  • شيشه خشک است در کامم شراب لعل فام
    تا به خون دل دهان خويش راترساختم