167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در بهم پيچيدن زلف درازش عاجزم
    من که طومار دو عالم را بهم پيچيده ام
  • در دهان آتش سوزان به جرات مي روم
    جامه فتحي ز نقش بوريا پوشيده ام
  • باد مي سنجم کنون و شکرطالع مي کنم
    در ترازويي که گوهر بارها سنجيده ام
  • جبهه من غوطه در گرد کدورت خورده است
    غير پندارد که صندل بر جبين ماليده ام
  • تن به خوي آتشين لاله رويان داده ام
    در حرير شعله اين طومار را پيچيده ام
  • خود نمايي شيوه من نيست چون طفل سرشک
    دود آهم در زواياي جگر پيچيده ام
  • نيستم چون کعبه در بند لباس عاريت
    بيد مجنونم که موي خود به سر پيچيده ام
  • چرخ تر دامن که باشد دعوي عصمت کند
    آفتابش را در آغوش مسيحاديده ام
  • در گره چيزي ندارند اين هوسناکان پوچ
    رشته اميدها را رشته تب ديده ام
  • مهرتابان چون چراغ روز باشد پيش او
    آفتابي را که من در پرده شب ديده ام
  • واي بر جانم اگر عزت پرستان پي برند
    اعتباري را که در بي اعتباري ديده ام
  • خضر در ظلمت سراي چشمه حيوان نديد
    آنچه من از فيض درشب زنده داري ديده ام
  • رويم از دل واپسي از قبله برگرديده است
    در بيابان طلب تا راهبر گرديده ام
  • روزگاري خورده ام در تنگناي ني فشار
    تا به کام خلق شيرين چون شکر گرديده ام
  • داشت از طفلي جنون جا در دل آواره ام
    بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام
  • پيش ازان کز شورمجنون دشت پرغوغا شود
    قطره مي زد در رکاب اهوان نظاره ام
  • چون کشم در گوش صائب حلقه فرمان عقل
    من که از زناريان عشق کافر پيشه ام
  • بر دل نازک گراني مي کند انديشه ام
    سنگ مي گردد زناسازي پري در شيشه ام
  • زود مي پيچم بساط خودنمايي را بهم
    گردبادم نيست در خاک تعلق ريشه ام
  • استخوان در پيکرش چون ماه نوزرين شود
    سايه بر هر کس که اندازد هماي خرقه ام
  • سير دريا مي کند در خانه تنگ حباب
    آن که پندارد که من درتنگناي خرقه ام
  • گردد از سرگشتگي دوران عيش من تمام
    در بساط آفرينش شعله جواله ام
  • در گلستاني که من صائب نواسنجي کنم
    گوش گل چون لاله گردد داغدار از ناله ام
  • التماس قتل کردم ز انتظارم مي کشد
    آه اگر مي برد مضمون دگر در نامه ام
  • بس که محکم کرده در سستي بنا کاشانه ام
    جلوه مهتاب سيلاب است درويرانه ام