167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • دامن به کمر بر زده هر يک ز پس و پيش
    چون زاهد وسواسي در کوچه خمار
  • گفتم قرار هرچه تو بيني به دست اوست
    گفت از چه زر ندارد در دست او قرار
  • آن چو بيند اين کشد زحمت در افزايد به مهر
    اين چو بيند کان کند رحمت نياسايد زکار
  • باد آن يک بر زمين ايمن ز کيد آسمان
    باد اين يک در جهان شادان ز دور روزگار
  • چون رو نهد به عرصه در ايام دار و گير
    چون جا کند به پهنه به هنگام گير و دار
  • از چيست فتنه رفته ز بأسش به خواب مرگ
    گر نيست در حسام تو تأثير کو کنار
  • وقت گفتن وقت رفتن وقت خفتن زير تيغ
    کرد جان تسليم و در سر باختن بد پايدار
  • ور دلش را راي آن بودي که بهراسد ز مرگ
    هفت ره ابليس را در ره نکردي سنگسار
  • او به معني جان فدا کرد ار چه در صورت خدا
    کرد ميش او را فدا کاين کيش ماند برقرار
  • يا بيا چون شير مردان سربنه در پيش تيغ
    يا برو چون نوعروسان يابکش از نيش خار
  • عشق سهرابست بر وي حمله کم کن اي هجير
    رود غرقابست در وي باره کم ران اي سوار
  • اي دل از سر باختن گردن مکش در پيش دوست
    کانکه بر جانان سپارد جان عوض گيرد هزار
  • قدرش ار گشتي مجسم جا در او کردي جهان
    جودش ار بودي مصور موج او بودي بحار
  • پار مي جست کنار از من و امسال همي
    بوسها رشوه دهد تاش در آرم به کنار
  • يار تنها نه چنينست که هر جا صنمي است
    از پي شعر و غزل در بر من جويد بار
  • صاحبا خواستم از شاه تيولي در فارس
    پيش از آني که به شيراز ز ري بندم بار
  • لب او با همه گلشکر و گلقند که داشت
    در شگفتم که چرا بود دو چشمش بيمار
  • آنگه انگور کنم دانه و ريزم در خم
    هي همي لب زنمش بيگه و گه ليل و نهار
  • زلف و رخساره او بود چو باغي که در او
    يک طرف سنبل تر رويد و يک سو گلنار
  • باز بعد از دو سه روزي که به گلزار شکفت
    بهر يک مشت زر از باغ رود در بازار
  • نام زر در لغت فارس از آنست درست
    که به زر کار درست آيد و بي زر دشوار
  • نقد دادي به تو مرسوم و تشاريف ترا
    پيش از آني که گل سرخ دمد در گلزار
  • تا تو هر شام بتي ساده کشي در آغوش
    تا تو هر صبح بطي باده خري از خمار
  • بلکه مرسوم دگر دادي از خويش به تو
    تا ترا چيره شود کام و زبان در گفتار
  • بد سگال تو به هر جا که رود در خطرست
    آنچه بيند نبود راه مگر وقت فرار
  • گاه چون مار به پهلو رود و ترسد از آن
    که فروماند در گل قدمش چون مسمار
  • بر سرت سايه حق باد و ببر خلعت شاه
    در برت شوخ جوان باد و به کف جام عقار
  • پيداست ز چشمش که چو بيند کفل گرد
    افتد لبش از وسوسه در بوک و مگر بر
  • تا مست شد از باده و در ساده درآويخت
    آن قدر زدش بوسه که نايد به شمر بر
  • از بوسه به ميل آمد و ميلش چو يکي مار
    از پاچه شلوار سر آورد به در بر
  • چون خيره نگر کافر يک چشم گه خشم
    او خيره و ما خيره در آن خيره نگر بر
  • کان شوخ به خشم آمد و گفت اي ز وجودت
    در خشم جهاني ز قضا و ز قدر بر
  • تا حشر در آن خانه کسي شاد نگردد
    کاري تو به يک عمر به يکبار گذر بر
  • اين گفت و ز چستي که بدش در فن کشتي
    پاييش زد آنگونه که افتاد به سر بر
  • به يمن طاعت او هر چه در فلک خرم
    ز فيض همت او هر که بر زمين مسرور
  • در او به حالت احيا ز بس که رشک برند
    عجب نه گر بدر آيند رفتگان ز قبور
  • شها به عهد تو قاآني است چون شب قدر
    که قدر وي بود از هر که در جهان مستور
  • اي حسن تو چون فتنه چشم تو جهانگير
    صد سلسله دل در خم زلف تو به زنجير
  • به پيش رفتم و آهسته گفتمش در گوش
    که اي به فضل و عدالت به روزگار شهير
  • نهفته مهر نبي گنج فقر در دل من
    که گنج نقره نير زد برش به نيم نقير
  • تو هر چه کاشته يي در جهان همان دروي
    گمان مبر که کند حکم نيک و بد تغيير
  • به مرد دهقان بنگر که تخم را در خاک
    به ماه بهمن پاشد که بردهد مه تير
  • گمان مبر که نوازي به شال کشميرش
    که يک نگاه وي ارزد به هر چه در کشمير
  • نمود پاي ترا در فلک که تا زين پس
    زني به همت او پشت پا به چرخ اثير
  • حريفکي دو سه جستم ظريف و نادره گوي
    شدم به خلوت و در را به روي کرده فراز
  • مرا ز عدل تو شاها حکايتي است عجب
    که کس نديده و نشنيده در عراق و حجاز
  • در کار خصم و چهر حسودش زند سپهر
    هر عقده يي که من کنم از زلف خويش باز
  • و آخر چه گفت گفت که قاآنيا چو شمع
    در عشق من بسوز و به سوداي من بساز
  • کرد کاري شه که در باغ جنان روح ملک
    سجده بر خاک ره حوا و آدم کرد باز
  • صد هزاران عقده بود از حلم شه در کارها
    جمله را سرپنجه عزمش به يکدم کرد باز