نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
دامن به کمر بر زده هر يک ز پس و پيش
چون زاهد وسواسي
در
کوچه خمار
گفتم قرار هرچه تو بيني به دست اوست
گفت از چه زر ندارد
در
دست او قرار
آن چو بيند اين کشد زحمت
در
افزايد به مهر
اين چو بيند کان کند رحمت نياسايد زکار
باد آن يک بر زمين ايمن ز کيد آسمان
باد اين يک
در
جهان شادان ز دور روزگار
چون رو نهد به عرصه
در
ايام دار و گير
چون جا کند به پهنه به هنگام گير و دار
از چيست فتنه رفته ز بأسش به خواب مرگ
گر نيست
در
حسام تو تأثير کو کنار
وقت گفتن وقت رفتن وقت خفتن زير تيغ
کرد جان تسليم و
در
سر باختن بد پايدار
ور دلش را راي آن بودي که بهراسد ز مرگ
هفت ره ابليس را
در
ره نکردي سنگسار
او به معني جان فدا کرد ار چه
در
صورت خدا
کرد ميش او را فدا کاين کيش ماند برقرار
يا بيا چون شير مردان سربنه
در
پيش تيغ
يا برو چون نوعروسان يابکش از نيش خار
عشق سهرابست بر وي حمله کم کن اي هجير
رود غرقابست
در
وي باره کم ران اي سوار
اي دل از سر باختن گردن مکش
در
پيش دوست
کانکه بر جانان سپارد جان عوض گيرد هزار
قدرش ار گشتي مجسم جا
در
او کردي جهان
جودش ار بودي مصور موج او بودي بحار
پار مي جست کنار از من و امسال همي
بوسها رشوه دهد تاش
در
آرم به کنار
يار تنها نه چنينست که هر جا صنمي است
از پي شعر و غزل
در
بر من جويد بار
صاحبا خواستم از شاه تيولي
در
فارس
پيش از آني که به شيراز ز ري بندم بار
لب او با همه گلشکر و گلقند که داشت
در
شگفتم که چرا بود دو چشمش بيمار
آنگه انگور کنم دانه و ريزم
در
خم
هي همي لب زنمش بيگه و گه ليل و نهار
زلف و رخساره او بود چو باغي که
در
او
يک طرف سنبل تر رويد و يک سو گلنار
باز بعد از دو سه روزي که به گلزار شکفت
بهر يک مشت زر از باغ رود
در
بازار
نام زر
در
لغت فارس از آنست درست
که به زر کار درست آيد و بي زر دشوار
نقد دادي به تو مرسوم و تشاريف ترا
پيش از آني که گل سرخ دمد
در
گلزار
تا تو هر شام بتي ساده کشي
در
آغوش
تا تو هر صبح بطي باده خري از خمار
بلکه مرسوم دگر دادي از خويش به تو
تا ترا چيره شود کام و زبان
در
گفتار
بد سگال تو به هر جا که رود
در
خطرست
آنچه بيند نبود راه مگر وقت فرار
گاه چون مار به پهلو رود و ترسد از آن
که فروماند
در
گل قدمش چون مسمار
بر سرت سايه حق باد و ببر خلعت شاه
در
برت شوخ جوان باد و به کف جام عقار
پيداست ز چشمش که چو بيند کفل گرد
افتد لبش از وسوسه
در
بوک و مگر بر
تا مست شد از باده و
در
ساده درآويخت
آن قدر زدش بوسه که نايد به شمر بر
از بوسه به ميل آمد و ميلش چو يکي مار
از پاچه شلوار سر آورد به
در
بر
چون خيره نگر کافر يک چشم گه خشم
او خيره و ما خيره
در
آن خيره نگر بر
کان شوخ به خشم آمد و گفت اي ز وجودت
در
خشم جهاني ز قضا و ز قدر بر
تا حشر
در
آن خانه کسي شاد نگردد
کاري تو به يک عمر به يکبار گذر بر
اين گفت و ز چستي که بدش
در
فن کشتي
پاييش زد آنگونه که افتاد به سر بر
به يمن طاعت او هر چه
در
فلک خرم
ز فيض همت او هر که بر زمين مسرور
در
او به حالت احيا ز بس که رشک برند
عجب نه گر بدر آيند رفتگان ز قبور
شها به عهد تو قاآني است چون شب قدر
که قدر وي بود از هر که
در
جهان مستور
اي حسن تو چون فتنه چشم تو جهانگير
صد سلسله دل
در
خم زلف تو به زنجير
به پيش رفتم و آهسته گفتمش
در
گوش
که اي به فضل و عدالت به روزگار شهير
نهفته مهر نبي گنج فقر
در
دل من
که گنج نقره نير زد برش به نيم نقير
تو هر چه کاشته يي
در
جهان همان دروي
گمان مبر که کند حکم نيک و بد تغيير
به مرد دهقان بنگر که تخم را
در
خاک
به ماه بهمن پاشد که بردهد مه تير
گمان مبر که نوازي به شال کشميرش
که يک نگاه وي ارزد به هر چه
در
کشمير
نمود پاي ترا
در
فلک که تا زين پس
زني به همت او پشت پا به چرخ اثير
حريفکي دو سه جستم ظريف و نادره گوي
شدم به خلوت و
در
را به روي کرده فراز
مرا ز عدل تو شاها حکايتي است عجب
که کس نديده و نشنيده
در
عراق و حجاز
در
کار خصم و چهر حسودش زند سپهر
هر عقده يي که من کنم از زلف خويش باز
و آخر چه گفت گفت که قاآنيا چو شمع
در
عشق من بسوز و به سوداي من بساز
کرد کاري شه که
در
باغ جنان روح ملک
سجده بر خاک ره حوا و آدم کرد باز
صد هزاران عقده بود از حلم شه
در
کارها
جمله را سرپنجه عزمش به يکدم کرد باز
صفحه قبل
1
...
3109
3110
3111
3112
3113
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن