167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در سرانجام جهان از بي دماغيهاي من
    مي توان دانست دل بر جاي ديگر بسته ام
  • عاجزم در عقده دل گرچه صائب بارها
    عقده سردر گم افلاک را بگشاده ام
  • مي زنم در لامکان پر با پريزادان قدس
    پشت برديوار جسم از کاهلي ننهاده ام
  • اختيارم نيست چون گرداب بر سر گشتگي
    نبض موجم در تپيدن بيقرار افتاده ام
  • عقده اي هرگز نکردم باز از کار کسي
    در چمن بيکار چون دست چنار افتاده ام
  • نيستم يک چشم زد ايمن ز آسيب شکست
    گوييا آيينه ام در زنگبار افتاده ام
  • در نمود نقشها بي اختيار افتاده ام
    مهره مومم به دست روزگار افتاده ام
  • چون نگردد داغ حسرت فلس براندام من
    از محيط بيکران در چشمه سارافتاده ام
  • خنده گل در رکاب چشم خونبار من است
    گريه رو هرچند چون ابر بهار افتاده ام
  • در ته يک پيرهن از يار دور افتاده ام
    آه کز نزديکي بسيار دورافتاده ام
  • مي کشم خميازه بر آغوش در آغوش يار
    همچو مرکز از خط پرگار دور افتاده ام
  • تا به فکر شبرويهاي خيال افتاده ام
    مست لذت در شبستان وصال افتاده ام
  • نيست غير از نااميدي حاصل ديگر مرا
    دانه بي طالعم در خشکسال افتاده ام
  • شاهد بيداري شبهاست خواب بي محل
    من از خواب چشم او در صد خيال افتاده ام
  • باچه رو در چار سوي مصر دکان واکنم
    کاروان حسن يوسف را به غارت داده ام
  • صائب اين شعرتر آتش زبان را گوش کن
    تا بداني در سخن داد فصاحت داده ام
  • ناف سوز لاله داغ مشکسود آورده ام
    چون کنم در خانه دل آنچه بود آورده ام
  • گوهرم را چون به سنگ بي تميزي نشکند
    آب مرواريد در چشم حسود آورده ام
  • نيست چون خورشيد در طالع مرا آسودگي
    ورنه از هر روزني من سر برون آورده ام
  • حيرت سرشار دارد از وصالم بي نصيب
    در دل دريا چو ماهي پر برون آورده ام
  • مي گذارم سينه بر ريگ روان از تشنگي
    از رکاب خضر تنها در بيابان مانده ام
  • جذبه دريا به فکرسيل من خواهد فتاد
    پابه گل هرچند در صحراي امکان مانده ام
  • زود بر فتراک مي بندد سر خورشيد را
    شهسواري راکه من در خانه زين ديده ام
  • تا شده است از دوربيني عاقبت بين ديده ام
    در ترازوي قيامت خويش را سنجيده ام
  • بوده ذوق پاره گرديدن گريبانگير من
    جامه اي چون کعبه در سالي اگر پوشيده ام