نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
در
هر نفسي ز چرخ پندي دارم
در
پاي کسان چو پيل بندي دارم
در
عشق دم شير عرين مي سپرم
در
جمله نگه کن که چه ديوانه سرم
در
آرزوي بوي گل نوروزم
در
حسرت آن نگار عالم سوزم
در
چندين سنگها
در
اين که که منم
از بي سنگي گوز به دندان شکنم
در
تاريکي ز بس که مي بنشينم
در
روز چو شب پرک همي بد بينم
در
جمله از آن همه هنرمندان من
تنها ماندم چو غول
در
زندان من
تا ظن نبري که هيچ بيرون دلي
در
خون دلم مشو که
در
خون دلي
آبي که
در
او سپهر والاست تويي
جويي که
در
او هزار درياست تويي
توصيفات مسعود سعد سلمان
هر گه که تو
در
ناي
در
دميدي
روي تو برافروزد اي بت کش
اي دو زلفت چو ماه
در
آخر
وي رخانت چو مشک
در
اول
چو آفتاب خردي
در
چشم خلق
ليکن رسيده نور تو
در
هر مکان
در
دهر تا زمانه بپايد به پاي
در
ملک تا سپهر بماند بمان
ديوان فيض کاشاني
اي از فروغ طلعتت تابي فتاده
در
جهان
وي از نهيب هيبتت
در
ملک جان زلزالها
از تو ميجوئيم
در
عشقت مدد
اي ز تو
در
هر غم استمداد ما
گوشها را سمع و چشمانرا بصر
در
دل و
در
جان ما ايمان ما
گه سير کنيم
در
خط و خال
جوئيم ترا
در
آن ميان ها
در
ما فکنده دانه اي از مهر خويشتن
تا کاينات جمع شود
در
شباک ما
بالا رويم بس که ز اندازه گذشتيم
در
عالم دل
در
چه شمارست دل ما
در
دل از دوست عقده مشکل
در
کف اوست حل مشکل ما
هر کجا ميرويم او با ماست
اوست
در
جان ما و
در
دل ما
در
راه يوسف کفها بريدند
اي
در
رهش گم زان پردگيها
هر يکي از ديگري
در
دلبري چالاکتر
هر يکي بر ديگري سبقت گرفته
در
صفا
(فيض) را
در
شاعري فکر کهن از ياد رفت
در
حقيقت فکرت نوئي بياد آمد مرا
هشدار که ديوان حسابست
در
اينجا
با ماش خطابست و عتابست
در
اينجا
رو ديده بدست آر که
در
ديده خونين
آنجاست خطا آنچه صوابست
در
اينجا
آنجا مگرم جام شرابي بکف آيد
در
چشم من اين باده سرابست
در
اينجا
هشدار که هر ذره حسابست
در
اينجا
ديوان حسابست و کتابست
در
اينجا
دوري که نبيند مگر از دور قيامت
در
ديده تنگش چو سرابست
در
اينجا
با اينهمه چسان دين
در
دل قرار گيرد
تقوي چگونه باشد
در
کام کس گوارا
تا
در
نگريم و باز خوانيم
در
روي تو سوره ثنا را
کينه ها
در
سينه ها دارند خويشان از حسد
آشنايان
در
پي گنجينه هاي عمرها
دل سوخت چون
در
آتش سوداي عشق او
جان هم
در
آتشش فکنم حسبي الحبيب
در
گلو غصه قصه
در
دل ماند
محرم رازها مرا درياب
دور از رخ تو
در
خاک و
در
خون
جان مي سپارم درياب درياب
بر اوج خوبي ديدم مهي شب
گفتم ز مهرش
در
تاب و
در
تب
از زلف گاهي خاطر پريشان
از غمزه گاهي
در
تاب و
در
تب
چون تو گرفتار داريم بسيار
در
دام زلف و
در
چاه غبغب
شعر خوانم کاورد ارواح را
در
اهتزاز
لرزه افتد
در
بدن معني چو بگشايد نقاب
در
مقامي کاندر و سنجند نقد هر سخن
آن سخن کان تن بلرزاند نيايد
در
حساب
آنکه را هستي هميشه
در
طلب
در
تو پنهان است از خود مي طلب
از فراق او تن تو
در
گداز
رشته جانت از او
در
تاب و تب
هر رنج که
در
راه عبادت کشي اي (فيض)
در
آخرت آن يابد تبديل براحت
فيضست و درگه تو ازين
در
کجا رود
الحاح بر
در
تو خدايا غريب نيست
در
فراقت دلم چو غنچه گرفت
در
وصالت شگفتنم هوس است
ظاهر باطن نما و باطن ظاهر نما
در
عيان پيدا و
در
پنهان عيان پيداست کيست
(فيض)
در
دنيا براي آخرت کاري نکرد
مثل او
در
روز محشر شرمساري هست نيست
هر که
در
دوست زد دامن احسان گرفت
وآنکه
در
دوستي مايه عرفان گرفت
گراني ار بدرون آيد از
در
جنت
برون روم ز
در
ديگر اي فلان همت
در
سرم فتنه اي و سودائيست
در
سرم شورشي و غوغائي است
مگو که چهره او را نقاب
در
پيشست
ترا ز هستي و همي حجاب
در
پيشست
صفحه قبل
1
...
309
310
311
312
313
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن