167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • گنج او در کنج دل مي جو مدام
    غير گنجش در دل ويران مجو
  • تو حبابي و غرقه در دريا
    در پي آب مي روي هر سو
  • در دو عالم خدا يکي است يکي است
    جز يکي در وجود ديگر کو
  • آب گاهي حباب و گه موج است
    گاه در بحر و گه بود در جو
  • نعمت الله مست در کوي مغان
    در پي ساقي روان شد سوبسو
  • ما خياليم و در حقيقت او
    جز يکي در دو کون ديگر کو
  • مي يکي و ساغر مي صد هزار
    گاه در خم است و گاهي در سبو
  • جز يکي در يکي نخواهد ديد
    هر که در عشق او بود يک رو
  • رهزنان در راه بسيارند ولي
    رهبري جو تا در آن دين پناه
  • آتشي انداخته در شمع جان از عشق او
    عقل را پروانه وش در اضطراب انداخته
  • در ميان آب بنشستيم در درياي عشق
    عين ما از آب روي داده خوشتر ساخته
  • تو در جاني و جان در جسجويت
    مده ما را غلط ما را رها ده
  • از پرده غيب روي بنما
    در خطه جان خطاب در ده
  • در ده کس نيست جمله مستند
    بانگي به ده خراب در ده
  • در بيداري اگر صلائي
    ما را ندهي به خواب در ده
  • لطفش کرم نموده ميخانه در گشوده
    در حق جمله عالم انعام عام کرده
  • آفتابي رو به مه بنموده در دور قمر
    اين چنين حسن خوشي در آينه پيدا شده
  • در هواي ميکده بر باد خواهم داد دل
    هر که را جانيست باشد در هواي ميکده
  • در گلستان غنچه گل در هواي روي او
    پيرهن بدريده و بي دامن و جيب آمده
  • در همه آئينه پيدا آمده
    نور او در چشم بينا آمده
  • در نقش سراپرده اين ديده نظر کن
    کان نقش نگاري است که در ديده پديده
  • نگر در آفتاب نعمت الله
    که در هر ذره اي نورش پديده
  • درآ در مجلس رندان ببين اين ذوق مستانه
    رها کن گوشه خلوت بيا در کنج ميخانه
  • تا ببيند روي خود در آينه
    کرده پيدا خوب و در خور آينه
  • آتشي در جان ما انداختي
    گوئيا نعلم در آتش کرده اي