نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
به يک خزينه
در
آميخت قرصه زر و سيم
ز يک دريچه عيان گشت تابش مه و خور
زين پاسخ آمد
در
غضب برزد صدا کاي بي ادب
رهزن نيم کاين نيمه شب آرم به هر کويي گذر
باري چو آمد
در
سرا ديد آنچنان پژمان مرا
گفتا که بي موجب چرا از وصل من جستي حذر
بق زان خورد پيلي شود
در
جو چکد نيلي شود
وز آن ابابيلي شود خجلت ده طاووس نر
نادان از آن گر نوشدا از تنگ ظرفي جوشدا
تا روز حشر ار کوشدا
در
گل فروماند چو خر
امشب من از وصلت خوشم فردا ز غم
در
آتشم
زيرا که فردا مي کشم رخت عزيمت بر سفر
فرخنده شاه راستين کش کان بود
در
آستين
با قدر او گردون زمين با جود او دريا شمر
بر هر بليدي قهر ران بر هر بلادي قهرمان
بر هر اميني مهربان
در
هر زميني مشتهر
شاها مرا يک ملتمس باقيست بشنو يک نفس
کافکنده چرخم
در
قفس چون طاير بي بال و پر
تا لاله رويد از دمن تا ژاله بارد
در
چمن
تا ناله خيزد از دهن تا هاله گيرد بر قمر
قاآني اين اشعار تو وين پر هنر گفتار تو
رونق دهد بازار تو
در
نزد شاه دادگر
باري به خلوت من آن غارت دل و دين
چون
در
رسيد ز راه چون برگزيد مقر
دلي ز جودش نالد به روزگار؟ بلي
به کوه سيم و به دريا
در
و به کان گوهر
به صدر خواست نشستم ولي بگفت سپهر
نه او نه من بنشستيم هر دو بر
در
بر
شراب خوردن از آن به که
در
سراي امير
به غرچه يي دو سه بي پاو سر شوي همسر
نگر دو کفه ميزان که مايلست
در
آن
گران به سمت نگون و سبک به سوي زبر
مباش غره دلا
در
جهان به فضل و هنر
که شاخ فضل و هنر فقر و فاقه آرد بر
شبان و زارع و دهقان و نخل بند و اکار
برون شدند ز
در
همچو روزهاي دگر
بپو بپهنه که اين رزم را تويي شايان
بچم به عرصه که اين عزم را تويي از
در
ز خشم
در
تن مرحب سطبر شد رگ و پي
دلش ز کينه برافروخت همچو نوش آذر
ز حمل جثه آن باره خسته گاو زمين
بر آن مثال که
در
زير بار لاشه خر
نبي چو ماه نو آغوش برگشود ز مهر
که تا سپهر وفا را چو جان کشد
در
بر
در
آب ديده من عکس قد و روي و لبش
چو عکس سرو و گل و لاله اندر آب شمر
چه درد سر دهمت تا سه هفته روز و شبان
نشسسته بودم
در
ناي و نوش و لهو و بطر
چو روي دولت او تازه کردم اين مطلع
که گنج مدح و ثنا را بدو گشايم
در
هميشه تاکه رسن تاب از پس آيد پيش
که تا رسن را آرد ز حلقه
در
چنبر
جز خشکي لب وتري ديده خصم او
در
بحر و بر نصيب نيابد ز خشک و تر
گفتم تو آفتابي و خوبان شعاع تو
در
شرق و غرب از ره وصل تو پي سپر
تو چون گداي کاهل جاهل نشسته يي
بر
در
خموش و خانه خدا از تو بي خبر
شيئي اللهي بزن که بر آيد ز خانه بانگ
يا اللهي بگو که گشايند بر تو
در
الحق خجل شدم که به تحقيق هر چه گفت
حق بود و حرف حق را
در
دل بود اثر
تا جن و انس و وحش و دد و دام مي کنند
در
بر و بحر نعت خداوند دادگر
به غير چشم من و بخت خواجه زير سپهر
جهانيان همه
در
خواب رفته سر تا سر
در
آن جهان ز فراخي به هر چه درنگري
گمان بري که جز او نيست هيچ چيز دگر
از آن شراب که از دل چو
در
جهد به دماغ
سپيد مغز بتوفد به رنگ سرخ جگر
چو رنگ باده دويد از گلوي او
در
چهر
ز روي مهر به سيماي من فکند نظر
ز قهر گفت به يک حيلتي که کرد حسود
ترا که گفت که
در
کاخ خواجه رخت مبر
به کين خصم تو
در
کان آهن و فولاد
سزد که ساخته بينند تيغ و تير و تبر
مگر ز آتش خشم تو شعله يي ديده
که
در
دويده ز دهشت به صلب سنگ شرر
هر گه که مرا بيند
در
کوچه و بازار
چشمک زند از دور به صد طعنه و تسخر
اي سيم چو جان سخت عزيزي تو به هر جاي
جز
در
کف شمس الامرا مير مظفر
در
اين دو سه مه في المثل از جوع بميرم
با مهر اميرم نبود غم به دل اندر
تا بو که ز خاک قدم شاه جهاندار
در
چشم کشم سرمه و بر سر نهم افسر
به خانه يي که ز جز وي کسش نبيند روز
مرا عبور تو
در
تيره شب فزود عبر
ز من سلام رسانش پس از سلام بگو
به حالتي که کند
در
دلش ز مهر اثر
چه رنج ها که کشد دانه
در
مشيمه خاک
بدين وسيله که روزي دهد به خلق ثمر
به خيل و راد چو فواره
در
ترشح آب
غمين و شاد چو ميخواره از غم دلبر
گهي ز بهر طرب جام مل نهم
در
پيش
گهي ز روي ادب مدح شه کنم از بر
و آن گرزه آتش که زند بر سر عاصي
آن لحطظه که
در
قبر نکير آيد و منکر
خنجر چه زني بر تن بدخواه که
در
رزم
هر موي زند بر تنش از خشم تو خنجر
صفحه قبل
1
...
3106
3107
3108
3109
3110
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن