167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • هست بيرنگي همان در گوهر اوبرقرار
    پرتو خورشيد اگر رنگين ز جام افتد به خاک
  • نيست کبر و سرکشي در طينت روشندلان
    پرتو خورشيد پيش خاص و عام افتد به خاک
  • بس که دارد سرو اورا تنگ در برسرکشي
    نيست ممکن سايه آن خوشخرام افتد به خاک
  • دم زدن کفرست در بزم حضور خامشان
    برهمن پيش صنم جاي سلام افتد به خاک
  • مي شود مرغابي درياي خجلت عندليب
    بس که گل در عهد او شرمنده مي خيزد زخاک
  • هر گه چون طاوس عمرش رفت در پرداز بال
    درقيامت طاير پرکنده مي خيزد زخاک
  • در بهار خط که گلريزان ابر رحمت است
    تر نشد کام اميد من ازان محبوب خشک
  • زاهدان تيغ زبان برخاکساران مي کشند
    در زمين نرم طوفان مي کند جاروب خشک
  • در تلاش نام خون دل مخور چندين، که شد
    روسياهي حاصل من چون عقيق ازنام خشک
  • قمريان را در نظر گشته است چون سوهان روح
    پيش نخل آبدارش سرو رابالاي خشک
  • تو از فشاندن تخم اميد دست مدار
    که در کرم نکند ابرنوبهار امساک
  • درآن رياض که تيغ زبان کشد صائب
    کنند تيغ زبان بلبلان نهان در خاک
  • در گرد سرمه گشت سواد جهان نهان
    شد سرمه بس که چشم تماشاييان به خاک
  • در آسمان به روز شمارم ستاره را
    روزي که چشم آب دهم ازلقاي اشک
  • ساقي کجاست تا در ميخانه واکند
    تا اهل زهد تخته کنند اين دکان خشک
  • آه ندامتي است که در دل خلد چو تير
    حاصل مرا ز قامت همچون کمان خشک
  • در هيچ دلي نيست غم رزق نباشد
    صائب نشد اين سفره ز انديشه نان پاک
  • شهدي که توان کرد لب خشکي ازو تر
    حيف است که در خانه زنبور شود خشک
  • وقت است ز افشردن سرپنجه مژگان
    چون آينه در ديده من نور شود خشک
  • در چشم غزالان ختا خواب شود خون
    افسانه زلف تو چو بنياد کند مشک
  • به اهل خرابات مفروش زهد
    که آتش فتد زود در چوب خشک
  • جلوه هاي مختلف دارد شراب لاله رنگ
    آب، جوهر مي شود درتيغ و در آيينه زنگ
  • اندکي دارد خبر از حال دل دربند زلف
    هر مسلماني که افتاده است در قيد فرنگ
  • خنده کبک از ترحم هايهاي گريه شد
    تا که را در کوهسار عشق آمد پابه سنگ
  • همچنان در جستجوي رزق خودسر گشته ام
    گرچه گشتم چون فلاخن قانع ازدنيا به سنگ